Quantcast
Channel: تالار گفتگوی هم میهن - Hammihan Forum
Viewing all articles
Browse latest Browse all 62508

پــهــلـــوی واژَکــ_10

$
0
0

زَئیریچ= zairich نام دیوی از پیروان اهریمن
زَئینی گاو= zaini gãv نام یکی از نیاکان زهاک (نادرست: ضحاک)
زابزِبا= zãbzebã آفتاب، خورشید
زات= zãt زاده شده
زاتان= zãtãn زاده شدگان
زات سْپَرَم= zãt sparam (= ویزیدَگیها ایی زادسْپْرَم) نام مَتیانی (= کتابی) است با 19000 واژه به زبان پهلوی که آن را زادسپرم، موبد سیرجانی در سده ی نهم ژانگاسی (= میلادی) نوشته شده و در باره ی چهار چیز است: آفرینش، دین، مانو (= انسان) و روان، رستاخیز و پایان جهان
زاتَک= zãtak فرزند، اولاد، بچه، زاده شده
زاتَن= zãtan زادن، زاییدن، به دنیا آوردن
زاتِنیتار= zãtenitãr پدر و مادر، والدین
زاتیسپَرهَم= zãtisparham زات سپرم، زاد سپرم
زاد= zãd زاده ـ متولد شد
زادَگ= zãdag فرزند، اولاد، بچه
زادَن= zãdan زادن، به دنیا آوردن
زاد هیند= zãd hind زاده ـ متولد شدند
زادیتَن= zãditan درخواست ـ زاری ـ التماس ـ استغاثه ـ دعا ـ نیایش ـ جستجو کردن
زادیشنیْه= zãdishnih التماس، استدعا، استغاثه، دعا، زاری، تضرع
زارِن= zãren برادر وَلگاش شاه ساسانی
زارهونَد= zãrhunad خلق ـ ایجاد ـ تولید می کند، می آفریند
زاریک= zãrik زاری، تضرع
زاز= zãz ـ 1ـ ژاژ، علف هرز، خارشتر 2ـ دانگ، بخش، قسمت، سهم
زاز دراییتَن= zãz drãyitan ژاژخاییدن، بیهوده گویی کردن، حرف مفت زدن
زازرا= zãzrã صاف، خالص، بی غل و غش
زازرونتِریا= zãzrunteryã پرنده
زاغ= zãq این، آن
زاک= zãk ـ 1ـ تولید، توالد 2ـ این، آن
زاکِئو= zãkeo واتا (= معنی) ناشناخته
زاکیا= zãkyã عرق تن
زاکیج= zãkij این، آن
زاکیْه= zãkih فرزند، اولاد، توالد
زالوک= zãluk زالو
زالوگ= zãlug زالو
زام= zãm زمین
زامدات= zãmdãt (= زامیاد)
زامیات= zãmyãt (= زامیاد)
زامیاد= zãmyãd گاهنما، سالنما، تقویم، سررسید، نام بیست و هشتمین روز هر ماه
زامین= zãmin ـ 1ـ اعزام، گسیل، رهسپار، مأموریت 2ـ راهنمایی، هدایت
زامینیدَن= zãminidan ـ 1ـ فرستادن، اعزام ـ مأمور کردن، گسیل داشتن 2ـ راهنمایی ـ هدایت کردن
زانا= zãnã تخم، بذر، ژن، جرثومه، نطفه، ذره
زانگروتا= zãngrotã پیل (= فیل) خشمگین
زانوک= zãnuk زانو
زانوگ= zãnug زانو
زاوَر= zãvar (اوستایی: زاوَرِ) زور، نیرو، توان، قدرت، انرژی
زاوَلیستان= zãvalistãn زابلستان
زاوول= zãvul زابل
زاهَک= zãhak عنصر
زاهَگ= zãhag عنصر
زای= zãy ـ 1ـ (ریشه ی زَستن) خواست، درخواست، تقاضا، طلب 2ـ (ریشه زایش) 3ـ سلاح، آلت
زایاکیْه= zãyãkih استعلام، استفسار، استفتا
زایَک= zãyak فرزند، نسل، اولاد
زایِنیتار= zãyenitãr زاینده، زایاننده، عامل تولید
زایِنیتاران= zãyenitãrãn زایندگان، زایاننده ها، والدین، عوامل تولید
زاییت= zãyit زائید
زاییچ= zãyich زایچه، طالع
زاییچَک= zãyichak زایچه
زاییچَگ= zãyichag زایچه
زاییستَن= zãyistan (= زَستَن) خواستن، درخواست ـ تقاضا ـ طلب ـ سؤال کردن
زاییشْن= zãyishn زایش، تولید
زاییشْن اومَند= zãyishn umand متولد، زایشمند
زاییشْنومَند= zãyishnumand متولد، زایشمند
زاییشْنیک= zãyishnik زاده شده، هستی ـ وجود یافته، موجود
زاییشْنیگ= zãyishnig (= زاییشْنیک)
زاییشْنیْه= zãyishnih وضع حمل
زْبا= zbã تن، پیکر، کالبد، اندام، بدن، جسم، هیکل
زَبا= zabã زر، طلا
زِبا= zebã کتاب، رساله
زُبا= zobã دزد، سارق
زْبار= zbãr (اوستایی: زْبَر)1ـ در رهبری کجروی کردن, از راه مردم منحرف شدن، مردم را فریب دادن 2ـ آدم بد 3ـ تاختن، حمله ـ تک ـ آفند کردن 4ـ آکری (= نوعی) اسب
زَبار= zabãr نام کوهی در ری که رودخانه ی درجیک از آن سرچشمه می گیرد و خانه ی پدر زرتشت کنار این رود بوده است
زَباییتَن= zabãyitan خواندن، تلاوت ـ دعا ـ نیایش ـ استغاثه ـ التماس کردن
زَباییشْن= zabãyishn خواندن، تلاوت، دعا، نیایش، استغاثه، التماس
زُباییشْن= zobãyishn دزدی، سرقت
زَبرون= zabrun فوت، رحلت، وفات، ممات، مرگ، موت، درگذشت
زَبرونَتَن= zabrunatan فوت ـ وفات ـ رحلت کردن، مردن، درگذشتن
زَبرونَم= zabrunatam فوت ـ وفات ـ رحلت می کنم، می میرم
زَبرونید= zabrunid فوت ـ وفات ـ رحلت کرد، مرد، درگذشت
زِپاک= zepãk غلط، نادرست
زُپِمان= zopemãn قرض، وام، بدهی، دِین
زَت= zat ـ 1ـ زد 2ـ زده شده، مضروب، مقتول، کشته شده
زَتار= zatãr زننده، ضارب، قاتل
زَتار کامیْه= zatãr kãmih سادیسم، میل به خونریزی، قساوت قلب
زَتار کامَکیْه= zatãr kãmakih میل به زدن ـ کشتن
زَتاریْه= zatãrih زنندگی، ضرب و شتم، قتل عام، کشتار
زَت اَفزاریْه= zat afzãrih خلع سلاح
زَت بْریهیْه= zat brihih محکوم به بدبختی، تقدیر ـ سرنوشت بد داشتن، زده ی سرنوشت بودن
زَت خْوَر= zat xvar کسی که فره ی ایزدی (= نور الهی) از او رفته باشد
زَت خْوَرّه= zat xvarrah (= زت خور)
زَت خْوَرّهیْه= zat xvarrahih بی فرهی، دور ماندگی از نور الهی
زَتَک= zatak ـ 1ـ صمغ 2ـ زده ـ کشته شده، مقتول، مضروب
زَتَکیْه= zatakih زدگی، قتل، بدبختی
زَتَن= zatan زدن
زَتوک= zatuk (= زَتَک) صمغ
زِچ= zech (= زیچ) زایچه
زَخم= zaxm زخم، جراحت
زَدار= zadãr زننده، نابود کننده، مخرب
زَدَکارتا= zadakãrtã آنتَر (= مرکز) دِویپ (= منطقه) گرگان در زمان اسکندر که نزدیک استرآباد بود (پارسی باستان)
زَدَن= zadan زدن، کشتن، تنبیه ـ مجازات کردن
زَدوگ= zadug ژد، صمغ
زَدونَـتَن= zadunatan خریدن
زَدونَم= zadunam می خرم
زَدونید= zadunid خرید
زَدی= zadi سؤال، پرسش
زَدیتَن= zaditan سؤال کردن، پرسیدن
زَر= zar زر، طلا
زَّر= zarr طلا، زر
زَرآسوفتَک= zar ãsuftak زراندود، براده زر
زَرآشوفت= zar ãshuft (= زرآسوفتک)
زَرآگین= zar ãgin زرگون، زرین، زرآگین
زَرآپَت= zar ãpat نام جایی
زَرآگین پَتکَر= zar ãgin patkar زرگر
زَرئومَند= zar umand ـ 1ـ زرین، زرمند 2ـ نام دریاچه ای بوده پیرامون همدان
زَرّئومَند= zarr umand (= زرئومند)
زَرئی= zari زرداب، زهره، صفرا، تلخی
زِرا= zerã دریا (= زراه)
زَر اومَند= zar umand (= زرئومند)
زْراه= zrãh (پارسی باستان: دْرَیاه؛ اوستایی: زْرَیَنَ zrayana) دریا
زَرپین= zarpin زمستان
زَرت= zart زرد
زَرت آلوک= zart ãluk زرد آلو
زَرت اوشنوک= zart ushnuk زرد زانو
زَرت چوپَک= zart chupak زرد چوبه
زَرتَک= zartak زرده تخم مرغ
زَرت گوش= zart gush زرد گوش
زَرت موی= zart muy زرد موی، مو طلایی
زَرتوخشت= zartuxsht زرتشت
زَرتوخشت ایی سْپیتامان= zartuxsht i spitãmãn زرتشت از تبار سپیتام
زَرتوخشت روک تومان= zartuxsht ruk tomãn بزرگ ترین رهبر دینی زرتشتی
زَرتوشت= zartusht (اوستایی: زَرَثوشتْرَzara sushtra= دارنده ی شتر زرد) زرتشت؛ کسی با سیروم (= عنوان) پیامبری در ایران باستان. این نام در پهلوی: زَرتوشت، زرتوهشت و زَرتوخْشت آمده و در فرهنگ های پارسی: زرتشت، زردشت، زره تشت، زراتشت، زردهشت، زره دشت و مانند این ها نوشته شده است. در باره ی زادگاه وی میان میژوناس ها (= مورخان) آنیات (= اختلاف) هست. برخی زادگاه او را آذربایجان (اورمیه)، برخی بلخ و برخی ازبکستان می دانند. در باره ی زمان هاتینار (= تولد) او نیز ویژید (= اختلاف) بسیار است و آن را از 600 تا 6000 سال پیش از ژانگاس (= میلاد) می دانند؛ ولی میژوناس های (= مورخان) امروزی از روی دانش زبانشناسی، هاتینار او را میان 900 تا 1700 سال پیش از ژانگاس می دانند. نام پدر زرتشت پوئورو شَسْپ (= دارای اسب های بسیار) و نام مادرش دوغذووا duqzuvã (= شیردوشنده) بوده است. در پیراپ (= کتاب) های: «بوندهیشن»، «دینکرت»، «زات سپرم» و «چرکرت دینیک»، نیاکان زرتشت نوشته شده و با اندکی آیوزیش (= اختلاف) با آنچه مسعودی در «مروج الذهب» آورده، هماهنگ است؛ نیاکان وی چنین است: 1ـ مَنوش چیهر (اوستایی: مَنوش¬چیثرَ= منوچهر، دارای روی بهشتی) 2ـ دوراسرَو (اوستایی: دورَ ئِسروتَهِ dura esrutahe = مرد بلند آوازه ـ سرشناس ـ معروف ـ مشهور ـ در همه ی زمان ها) 3ـ نَیازِم (اوستایی: نَیازَیِن= سفت بستن) 4ـ وَئِدیشْت (اوستایی: وَئِذیشْتَ= دانشمند، حکیم، عالم) 5 ـ سْپیتامَ (اوستایی: سْپیتامَ= سپید ـ درخشان ـ روشن کننده) 6ـ هَردار (اوستایی: هَرِتَر= نگهبان، پاسدار، نگهدارنده، مراقب، ناظر، محافظ) 7ـ اَرجَذرَشن (اوستایی: اِرِزَتوفْرْشْنَ= سیمین کلاه، جنگجویی با کلاهخود نقره ای) 8 ـ پاتر اسپ (اوستایی: پاتَر اسپَ= نگهدارنده ی اسب) 9ـ چَخشنوش (اوستایی: چاخشْنی) 10ـ هَئَچَتَسپ (اوستایی: هَئِچَت اَسپَ) 11ـ اوروگَذَسپ (اوستایی: اورو گَد اَسپَ= جستجوگر اسب بزرگ) 12ـ پَتیریتَرَسپ (اوستایی: پیتَر اَسپَ= پدر اسب، کسی که از اسب چون فرزند خود نگهداری می کند) 13ـ پوئوروشَسپ (اوستایی: پوئورو شَسْپَ= دارای اسب های بسیار). نام نیای مادری زرتشت فْرَهیم رَوا و نام جاپوی (= عموی) زرتشت، آراستی و پسر جاپوی او مِدیوماه medyumãh نام داشته است؛ مدیوماه نخستین کسی بوده که دین زرتشت را پذیرفته است. زرتشت چهار برادر دارد که دو تا به نام های: رَتوشتَر و رَنگوشتَر از وی بزرگ تر و دو تا به نام های: نوتَریگا و نیوِتیش از وی کوچک تر بوده اند. زرتشت سه بار ازدواج کرده که نام زن های اول و دوم او در جایی نیست ولی نام همسر سوم وی هْووئی hvui بوده که دختر فْرَشَئُشْتْرَ frashaostra بوده است. پدر سومین زن زرتشت، برادر جاماسپ مانتین (= وزیر) گشتاسپ و زنی بیوه بوده است. زرتشت از نخستین زن خود پسری به نام ایستَ واشتْرَ و سه دختر به نام های: فْرِنی، ثریتی و پوئوروچیستا puuru chistã داشت و چیستا را بسیار دوست داشت. زرتشت از همسر دوم خود دو پسر به نام های: هْوَرِچیثْرَ hvare chisra (خورشید چهره) و اورْوَت نَرَ urvatnara داشت که او نخستین کشاورز روی زمین بوده است؛ ولی بر پایه دین زرتشت، از همسر سوم زرتشت در آینده سه پسر زاده خواهد شد و اوژدات uždãt (= نطفه) آن ها در دریاچه ی هامون در سیستان نگهداری می شود و سه هزار سال پیش از پایان جهان، از دوشیزگانی که در این دریاچه شنا می کنند، به دنیا می آیند. در هزاره ی سوم پیش از رستاخیز، پسری به نام هوشیدَر (اوستایی: اوخْشْیَت اِرِتَ uxshyat ereta) از مادری به نام سْروتَتْ فِذری srutat fezri زاده می شود. در هزاره ی دوم پیش از رستاخیز، پسری به نام اوخْشْیَت نِمَنْگْهْ uxshyat nemangh از مادری به نام ونگهوفذری زاده می شود و در پایان هزاره ی اول پیش از رستاخیز، پسری به نام سوشیانْت sushyãnt از دختری به نام اِرِدَت فِذری eredat fezri زاده می شود که مرگ او آغاز رستاخیز است. زرتشت برای رَواگ (= رواج) دین خود به دربار ویشتاسپ (= گشتاسپ) شاه کیانی روی آورد و او را به دین خود خواند. بدخواهان از او نزد شاه بدگویی کردند و شاه او را به زندان انداخت؛ ولی او پِرژوهایی (= معجزاتی) نشان می دهد و از زندان آزاد می شود و شاه و همسرش دین او را می پذیرند و از آن پس دین وی گسترش می یابد.
زَرتوشتان= zartushtãn از تبار زرتشت
زَرتوهْشت= zartuhsht زرتشت
زَرتیْه= zartih زردی، صفرا
زَرد= zard زرد
زَردآلوک= zard ãluk زرد آلو
زَرد آلوگ= zard ãlug زرد آلو
زَرد چوبَک= zard chubak زرچوبه
زَرد چوبَگ= zard chubag زرچوبه
زَردَک= zardak زرده تخم مرغ
زَردَگ= zardag زرده تخم مرغ
زَردوشت= zardusht زرتشت
زَردوشتان= zardushtãn آساتیک (= منسوب) به زرتشت
زَردوخْشت= zarduxsht زرتشت
زَردیْه= zardih زردی
زَرغون= zarqun زرگون، سبز، تر و تازه
زَرغونیْه= zarqunih زرگونی، سبزی، تر و تازگی
زَرفاک= zarfãk ژرفا، گودی، عمق
زَرکَر= zarkar زرگر
زَرکَریْه= zarkarih زرگری
زَرگَر= zargar زرگر
زَرگَریْه= zargarih زرگری
زَرگون= zargun سبز، تازه، نوبر
زَرگونیْه= zargunih سرسبزی
زَرمان= zarmãn پیر، فرتوت، کهنسال، قدیمی
زَرمان مِنیشْن= zarmãn menishn دارای گردن بند زرین، آویل (= صفت) کرکس است
زَرمانیْه= zarmãnih (اوستایی: زَئُروئی) پیری، فرتوتی، کهنسالی، کهنگی، ضعف، قدیمی، اسقاطی
زَرمانیْه کَرتار= zarmãnih kartãr پیر کننده
زَرمی= zarmi بهار
ــ میتوک زَرمی= mituk zarmi وسط بهار، نام گاهنبار نخست
زَرمَیو= zarmayo زرین، نام روغن یا نوشیدنی که پاکان پس از مرگ و رسیدن به آسمان از آن می خورند
زَرمیهر= zarmihr زرمهر، نام فرمانده سپاه فیروز شاه ساسانی که در نبود فیروز به ارمنستان لشکرکشی کرد
زَرَنکَ= zaranka زرنج، سیستان (پارسی باستان)
زْرَنگ= zrang زرنج، نام باستانی سیستان تا پیش از آمدن سکاها
زْرَنگَکان= zrangakãn زرنجیان، سیستانیان
زْرَو= zrav (= اَزروفتن) 1ـ بیرون رفتن، خارج شدن 2ـ خاموش ـ ساکت شدن
زَروان= zarvãn ـ 1ـ پیری، فرتوتی، کهنسالی 2ـ خدای زمانه
زَرواندات= zarvãndãt آفریده ی زروان، پسر میهرنِرسی یکی از دو موبدی که سَمواد (= امور قضایی) را در زمان ساسانیان دارا بودند
زَروانداد= zarvãndãd (= زرواندات)
زْروفتَک= zruftak متفرق، پراکنده، متلاشی
زْروفتَکیْه= zruftakih تفرقه، پراکندگی
زْروفتَن= zruftan (= اَزروفتن، زْرَو) 1ـ بیرون رفتن، خارج شدن 2ـ خاموش ـ ساکت شدن
زَرومَند= zarumand (= زرئومند)1ـ زرین، زرمند 2ـ نام دریاچه ای بوده پیرامون همدان
زْرِه= zreh ـ 1ـ زره 2ـ دریا، دریاچه
زْرِه اَخْو= zreh axv سرور دریاها، اقیانوس
زْرِه ایی فْراخْو کَرت= zreh i frãxv kart دریای بزرگ، اقیانوس
زْرِه پَتموخت= zreh patmuxt زره پوش، مسلح
زَرهَم= zarham نام باستانی شهرستان جهرم
زَرهون= zarhun زایش، تولید، وضع حمل
زَرهونَتَن= zarhunatan زاییدن، تولید ـ وضع حمل کردن
زَرهونَم= zarhunam می زایم، تولید ـ وضع حمل می کنم
زَرهونَید= zarhunid زایید، تولید ـ وضع حمل کرد
زَریتون= zaritun حفر، عمق
زَریتونَتَن= zaritunatan حفر ـ عمیق کردن
زَریتونَم= zaritunam حفر ـ عمیق می کنم
زَریتونید= zaritunid حفر ـ عمیق کرد
زَریچ= zarich نام دیوی بوده است
زِریچ= zerich (= زَریچ)
زَریر= zarir نام پهلوان افسانه ای ایرانی و برادر گشتاسپ شاه که در جنگ با ارجاسپ تورانی کشته شد
زَریران= zarirãn تبار زریر
ــ اَیاتکار ایی زَریران= ayãtkãr i zarirãn نام پیراپی (= کتابی) با سه هزار واژه به زبان پهلوی که دربرگیرنده ی ایتاس (= حماسه) زریر است
زَریستَن= zaristan زن سینه یا پستان زرین
زَریک= zarik زاری، شیون، غم، غصه، اندوه، ماتم
زَریک اومَند= zarik umand زارمند، غمگین، اندوهگین، دلگیر، ناراحت، گرفته
زَریکَر= zarikar زرگر
زَریکومَند= zarikumand (= زَریک اومند)
زَریکین= zarikin غمناک، غمگین، اندوهگین
زَریگ= zarig (= زَریک)
زَریگ اومَند= zarig umand (= زَریک اومند)
زَّرین= zarrin طلایی، زرین
زَرین= zarin زرین، طلایی
زَرین پِسیت= zarin pesit زرنگار، طلاکاری شده، زرآگین
زَّرین پوسِن= zarrin pusen دارای گردنبند زرین
زَّرین سْروک= zarrin sruk زرین شاخ
زَّرین کَرت= zarrin kart ساخته شده از زَرـ طلا
زَّرین گون= zarrin gun طلایی رنگ، زرین گونه
زَریومَند= zaryumand زار، پریشان، سوگوار، غمگین، ناراحت، اندوهگین
زْریْه= zrih ـ 1ـ دریاچه 2ـ زره
زَریْه= zarih (= زْریْه)
زُزان= zozãn سکه، پول، اعتبار
زَس= zas درخواست، تقاضا، طلب
زَسپان= zaspãn نادرست، غلط، اشتباه
زَستَن= zastan خواستن، درخواست ـ تقاضا ـ طلب کردن
زِشت= zesht زشت
زِشت خْوَتاییْه= zesht xvatãyih زشت فرمانروایی، حکومت نامشروع
زَغ= zaq زاغ، کلاغ زاغی
زَغیک= zaqik زاغی
زَفا= zafã ابر بارش زا
زِفان= zefãn اشتباه، بیهوده
زِفانیْه= zefãnih اشتباهی، بیهودگی، نادرستی
زَفر= zafr (اوستایی: زَفَرِ) دهان، پوزه
زَفَر= zafar دهان اهریمنی
زَکتون= zaktun ضربه
زَکتونَتَن= zaktunatan زدن
زَکَر= zakar نَر (این واژه در عربی ذکر نوشته می شود)
زِگوئِر= zeguer ارزان
زَلوک= zaluk زالو
زَم= zam ـ 1ـ زمستان 2ـ تیر انداختن، روانه کردن
زَمان= zamãn زمان، هنگام، وقت
ــ اَندَر زمان= andar zamãn در زمان، بی درنگ، فوراً، بلافاصله
ــ پَت هَم زَمان= pat ham zamãn در همان زمان
ــ دِرَنگ زَمان=derang zamãn زمان دراز، مدت طولانی
ــ دَگر زمان= dagr zamãn دیر زمان، تأخیر، تعویق
ــ هَم زَمان= ham zamãn (= اندر زمان)
زَمان اومَند= zamãn umand زمان دار، زمان بر
زمان ایی اَکَنارَک=zamãn i akanãrak زمان بی کران، ابدیت
زمان ایی دِرَنگ خْوَتای=zamãn i drang xvatãy زمان درنگ خدا، زمان معین از سوی خدا
زمان ایی کَنارَک اومَند= zamãn i kanãrak umand زمان محدود
زَمان برین سْپیهْر= zamãn brin spihr زمان برین سپهر، صبر فلک
زَمانَک= zamãnak زمانه، دوره، زمان، عصر
زَمان کَرتاریْه= zamãn kartãrih تعیین وقت
زَمان کَرتَن= zamãn kartan وقت ـ زمان تعین کردن
زَمانَک زَمان= zamãnak zamãn گاه بگاه، بعضی وقت ها
زَمانَکیْه= zamãnakih زمانگی
ــ وَت زَمانَکیه= vat zamãnakih خارج از زمان
زَمانَگ= zamãnag زمانه، دوره، زمان، عصر
زَمانومَند= zamãn umand (= زمان اومند) زمان دار، زمان بر
زَمان هَنداختَن= zamãn handãxtan طالع بینی ـ فالگیری کردن
زَمانیک= zamãnik زمانی، وقت معین
زَمانیگ= zamãnig (= زمانیک)
زَمانیْه= zamãnih زمانی
ــ اَکَنارَک زَمانیْه= akanãrak zamãnih ابدیت
ــ اَکَنارَک زَمانیْها= akanãrak zamãnihã به طور ابدی
زَمب= zamb آکری (= نوعی) بازی است
زَمرِرون= zamrerun زمزمه، نغمه، شعر
زَمرِرونَتَن= zamrerunatan سراییدن، زمزمه کردن، نغمه سر دادن، شعر گفتن، آواز خواندن
زَمرِرونَم= zamrerunam می سرایم، زمزمه می کنم، نغمه سر می دهم، شعر می گویم، آواز می خوانم
زَمرِرونید= zamrerunid سرایید، زمزمه کرد، نغمه سر داد، شعر گفت، آواز خواند
زَمِستان= zamestãn زمستان
زَمون= zamun زمان، وقت، هنگام
زَمون وِهیچَکیک= zamun vehichakik زمان وهیزکی، سَمیانی (= ساعاتی) که در سال کبیسه افزوده می شود
زَمیستان= zamistãn (= دَمیستان) (زم= زمین + ایستان= باز ایستادن از نفس کشیدن) زمستان
زَمیستانیک= zamistãnik زمستانی
زَمیک= zamik زمین
زَمیک پَتمانیْه= zamik patmãnih هندسه
زَمیک پَیمانیْه= zamik paymãnih هندسه
زَمیک توهمَک= zamik tuhmak موجود خاکی ـ زمینی
زَمیک چیهرَک= zamik chihrak ـ 1ـ زمین چهره، دارای گوهر خاکی، مادی 2ـ نام دسته ای از ستارگان
زَمیک سْرَتَکان= zamik sratakãn ستارگانی (= کراتی) که مانند زمین هستند
زَمیکیک= zamikik زمینی، خاکی، مادی
زَمیکین= zamikin زمینی، خاکی
زَمیکیْه= zamikih زمینی، خاکی، مادی
زَمیگ= zamig زمین
زَمیگ پَیمانیْه= zamig paymãnih هندسه
زَمیگ توهمَگ= zamig tuhmag (= زمیک توهمک)
زَمیگیْه= zamigih زمینی، خاکی، مادی
زَمینیتَن= zaminitan بردن، هدایت ـ راهنمایی ـ رهبری کردن، فرستادن، اعزام کردن
زَن= zan ـ 1ـ زن، همسر 2ـ زننده، ضارب، کشنده، قاتل، ویران کننده، مخرب 3ـ نوع، قِسم
ــ میترو زن= mitro zan پیمان شکن
زِن= zen (= زین) 1ـ سلاح 2ـ زین اسب
زِن اَفزار= zen afzãr (= زین افزار) 1ـ ادوات جنگی 2ـ وسایل سوارکاری 3ـ مسلح، مجهز
زِن اَفزاریْه= zen afzãrih ـ 1ـ ادوات جنگی داشتن 2ـ وسایل سوارکاری داشتن 3ـ مسلح ـ مجهز بودن
زِناوَند= zenãvand (= زیناوند؛ اوستایی: زَئِنَنگْهْ وَنت) زرنگ، زیرک، هوشیار
زِناوَندِنیتَن= zenãvandenitan مسلح ـ مجهز ـ تجهیز کردن
زِناوَندیْه= zenãvandih فعالیت، مراقبت، هوشیاری، تسلیح
زِناوَندیها= zenãvandihã چابکانه، هوشیارانه
زن ایی پاتیخشاییها=zan i pãtixshãyihã پادشاه زن
زن ایی چَگَر= zan i chagar چاکر زن، خدمتکار زن
زن ایی دَشتان= zan i dashtãn زن حائض
زن ایی کاران=zan i kãrãn خدمتکار زن
زَنتا= zantã نام باستانی شهری در آذربایجان که ویدیک (= معلوم) نیست در سِتومیک (= جمهوری) آذربایجان بوده یا در آذربایجان ایران و در زمان نِرسی هفتمین شاه ساسانی، امپراتور روم واگذاری آن جا و نیز اِیبری (گرجستان) به روم را بَسگ (= شرط) رانْژ (= صلح) با نرسی ویاسیت (= تعیین) کرد
زَنجیر= zanjir ـ 1ـ زنجیر 2ـ آکری (= نوعی) وادیا (= آلت موسیقی)
زَنجیر واچیک= zanjir vãchik 1ـ زنجیر بازی 2ـ نواختن آهنگ با ساز زنجیر
زَند= zand ـ 1ـ تفسیر، توضیح، تبیین، تعبیر، معنی، شرح 2ـ ناحیه، منطقه، محله، حوزه 3ـ قبیله، طایفه، خاندان 4ـ ژند، نیرومند، پرتوان، توانمند، توانا، قوی، بزرگ
زََنَد= zanad (اوستایی: زَئَندَ) می زند
زَند آکاسیْه= zand ãkãsih ـ 1ـ آوید (= تفسیر) اوستا، آگاهی از آموزه های دینی 2ـ نام دیگر پیراپ (= کتاب) بوندهیشن
زِندان= zendãn (زِن یا زین= ذهن، هوش + دان) زندان، جای هوشیاری
زِندان پان= zendãn pãn زندان بان
زِندانیک= zendãnik زندانی
زَند ایی وَهمَن یَسن= zand i vahman yasn تفسیر «بهمن یَسن» یا «بهمن یَشت». پیراپی (= کتابی) است با 60 واژه ی اوستایی و 350 واژه ی پهلوی. در این پیراپ، رویدادهای آینده در خواب به زرتشت نمایان می شود. نگارش این پیراپ در سده های نخست پس از اسلام انجام گرفته و یاژ (= نثر) آن ساده است
زَندبید= zandbid بزرگ ـ رئیس قبیله
زَندپَت= zandpat رئیس قبیله ـ طایفه
زَندپیل= zandpil ژنده پیل، فیل بزرگ
زَندَپیل= zandapil ژنده پیل، فیل بزرگ
زَند چاشیتار= zand chãshitãr طلبه
زَندروت= zandrut زندرود، رود بزرگ، نام رودخانه ای است
زَندَک= zandak ـ 1ـ زنده 2ـ بزرگ، عظیم، کبیر 3ـ شایع، متداول
زَند کَران= zand karãn ملحدان، مانویان
زَندَگ= zandag ـ 1ـ زنده 2ـ بزرگ، عظیم، کبیر
زَندیک= zandik ـ 1ـ زندیغ (نادرست: زندیق) کسی که از دین زرتشت به مانوی گرائیده است 2ـ ایالتی، ناحیه ای، منطقه ای، محلی
زَندیکیْه= zandikih زندیغی
زَندیْه= zandih ـ 1ـ زندی، تفسیری، توضیحی، تشریحی 2ـ دانایی، خرد، عقل
ــ هو زَندیْه= huzandih عقل برتر
زَنَک= zanak زَنَخ، چانه، فک
زَن کامَکیْه= zan kãmakih زن کامگی، هوگْر hugr (= میل) فراوان به آمیزش با زنان
زَنگ= zang قوزک پا، ساق پا
ــ چهارزنگ= chahãrzang چهارپا
ــ چهارزنگ توخمَک= chahãrzang tuxmak از راسته ی چهارپایان
ــ دوزَنگ= duzang دوپا
ــ دوزَنگ توخمَک= duzang tuxmak از راسته ی دوپایان
زَنگ واچیک= zang vãchik زنگ نوازی، آکری (= نوعی) وادیا (= آلت موسیقی)
زَنگیک= zangik زنگی، سیاه پوست
زَنگیگ= zangig زنگی، سیاه پوست
زَنگیْه= zangih پایی
ــ سْتینیک زَنگیْه= stinik zangih ثبات قدم، استقامت، پایداری، ثابت قدمی
زِنِنیتَن= zenenitan پاییدن، مراقبت ـ نظارت کردن
زِن واچیک= zen vãchik زِن بازی، آکری (= نوعی) بازی بوده است
زِن وان= zen vãn اسلحه خانه
زَنوک= zanuk آرواره، چانه، فک
زِنومَندیْه= zenumandih مسلح بودن
زِنهار= zenhãr ـ 1ـ فرمانبرداری، اطاعت 2ـ پشتیبانی، حمایت
زَنیشْن= zanishn زَنِش، ضربه، کشتار، قتل عام، صدمه، آزار، تنبیه
زَنیشْن اومَند= zanishn umand درخورـ سزاوار ـ لایق ـ مستحق زدن ـ تخریب ـ نابودی ـ تنبیه ـ مجازات
زَنیشْن تَر= zanishn tar کسی که بیش تر سزاوار کشتن ـ زدن ـ تنبیه ـ مجازات است
زَنیشْنومَند= zanishn umand (= زنیشن اومند)
زَنیشنیْه= zanishnih زنِشی، ضربه ای
ــ هَم زَنیشنیْه= ham zanishnih هم زنِشی، کشتن و کشته شدن، مقابله، مقاتله، مضاربه، زد و خورد
زِنیک= zenik مسلح
زِنی گاو= zeni gãv نام یک مرد تازی
زَنینیتَن= zaninitan ویران ـ خراب ـ تخریب ـ نابود ـ منهدم کردن، آسیب ـ صدمه زدن
زَنیْه= zanih زنی، زن ـ همسر بودن، اَروسی (نادرست: عروسی)
ــ پَت زَنیْه خْواستَن= pat zanih xvãstan خواستگاری کردن
ــ پَت زَنیْه داتَن= pat zanih dãtan دختر شوهر دادن، به زنی دادن
زوئیش= zoish نیای مادری زرتشت
زوئیشان= zoishãn از خانواده ی نیای مادری زرتشت
زوت= zut ـ 1ـ (اوستایی: زَئُتَر) موبد بزرگ در آئین یسنا خوانی، موبدی که یسنا را برای دیگران از بر می خواند 2ـ زود، تند
زوتیْه= zutih ـ 1ـ جایگاه زوت 2ـ تندی، سرعت، شتاب
زود= zud زود
زودیْه= zudih سرعت، شتاب
زور= zur ـ 1ـ زور، نیرو، توان، انرژی، قدرت 2ـ دروغ، فریب، نیرنگ، کلک، خدعه، حیله، مکر
زور اومَند= zur umand زورمند، نیرومند، قوی، توانا
زور اومَندیْه= zur umandih زورمندی، نیرومندی، قدرت، توانایی
زور اومَندیها= zur umandihã زورمندانه، نیرومندانه، قدرتمندانه، توانمندانه
زور ایی آهنجاک= zur i ãhanjãk نیروی جاذبه
زور ایی سْپوزاک= zur i spuzãk نیروی دافعه
زور ایی گوهاراک= zur i guhãrãk نیروی هاضمه
زور ایی گیراک= zur i girãk نیروی بازدارنده
زورتاک= zurtãk غله، حبوبات
زور زَت= zur zat به ستم ـ ظالمانه کشته شده
زورگوکاسیْه= zur gukãsih گواهی دروغ
زور گوکای= zur gukãy کسی که گواهی دروغ می دهد
زور گوگای= zur gugãy (= زور گوکای)
زور گوگاییْه= zur gugãih گواهی دروغ دادن
زور میتوختیْه= zur mituxtih دروغ گویی، فریب، اغفال
زوروان= zurvãn زمان، ایزد نگهدارنده ی زمان
زوروان ایی اَکَنارَک=zurvãn i akanãrak زمان نامحدود
زوروان ایی کَنارَک اومَند=zurvãn i kanãrak umand زمان محدود
زوروان دِرَنگ خْوَتای= zurvãn derang xvatãy زمان درنگ خدا
زوروانیک= zurvãnik زوروانی، معتقد به ایزد زمان
زورومَند= zurumand دروغگو، فریبکار
زوریک= zurik زورمند، نیرومند، توانمند، قوی
زوریک اومَند= zurik umand زورمند، قوی، نیرومند
زوریگ= zurig زورمند، نیرومند، توانمند، قوی
زوز= zuz نام پول نقره در زمان ساسانیان
زوزَک= zuzak (بروجردی: ژِژو) خارپشت، جوجه تیغی
زوزَگ= zuzag (= زوزَک)
زوش= zush ـ 1ـ محبت، علاقه, عشق، دوست داشتن 2ـ نغز، خوش، دلربا، جذاب، گیرا
زوشَک= zushak نام زنی
زوشیست= zushist گرامی ـ عزیزترین
زوفاک= zofãk گودی، ژرفا، عمق
زوفاک= zufãk گودی، ژرفا، عمق
زوفاکیْه= zufãkih گودی، ژرفا، عمق
زوفان= zufãn زبان
زوفای= zofãy گود، ژرف، عمیق
زوفایَک= zufãyak گودی، ورطه
زوفاییک= zofãik گودی، ژرفا، عمق
زوفاییْه= zofãih گودی، ژرفا، عمق
زوفْر= zofr (اوستایی: جَفْرَ) گود، ژرف، عمیق
زوفْرای= zofrãy گودی، ژرفا، عمق
زوفْر پایَک= zofr pãyak ژرف پایه، دون پایه
زوفْر پایَگ= zofr pãyag ژرف پایه
زووان= zuvãn زبان
زووانیْه= zuvãnih زبانی
ــ چَرپ زووانیْه= charp zuvãnih چرب زبانی، چاپلوسی، تملق
زوهْر= zuhr ـ 1ـ زور، نیرو، توان، انرژی، قدرت 2ـ نذر
زوهْر بَران= zuhr barãn هاندی (= ظرفی) که آب مقدس در آن ریخته می شود
زوهْرَک= zuhrak آب مقدس
زِه= zeh ـ 1ـ بچه، جنین 2ـ زه کمان
زَها= zahã گودی، عمق، ژرفا
زَهابَک= zahãbak زَهاب، چشمه
زَهابَگ= zahãbag زَهاب، چشمه
زَهاپ= zahãp زاب، رود، رودخانه، نهر
زَهاپَک= zahãpak چشمه، زِه آب
زَهار= zahãr آلت تناسلی
زَهاک= zahãk ـ 1ـ جوان ترین، آخرین 2ـ بارنده، بارش زا 3ـ زاده، فرزند، اولاد، نسل، بچه، خانواده، تبار، دودمان 4ـ گودی، عمق 5 ـ عنصر
زَهاکان= zahãkãn عناصر اربعه (باد، خاک، آتش، آب)
زَهانَک= zahãnak زن، زنیکه، زنک
زَهر= zahr زهر، سم
زَهر اومَند= zahr umand زهردار، سمی
زَهر پوشیشْن= zahr pushishn کیسه صفرا
زَهرَک= zahrak زهره، زرداب، صفرا
زَهر کَرتار= zahr kartãr زهر ساز، تولید کننده ی سم
زَهرَگ= zahrag زهره، زرداب، صفرا
زَهرومَند= zahrumand زهردار، سمی
زَهَک= zahak (= زَهاک)1ـ جنین 2ـ فرزند، بچه، اولاد 3ـ نسل 4ـ عنصر، ماده
ــ هَم زَهَک= ham zahak هم نسب، از یک خانواده
ــ هو زَهَک= hu zahak نجیب ـ اشراف ـ شریف زاده
زَهَک اومَند= zahak umand ـ 1ـ خانواده دار، عیالوار 2ـ باردار، آبستن، حامله
زَهَکومَند= zahakumand (= زهک اومند)
زَهَگ= zahag فرزند، بچه، اولاد
زَهَگ اومَند= zahag umand (= زهک اومند)
زَهَگومَند= zahagumand (= زهک اومند)
زَهیا= zahyã گودی، ژرفا، عمق
زَهیائی= zahyãi گودی، ژرفا، عمق
زَهیاد= zahyãd گودی، ژرفا، عمق
زَهیتَن= zahitan زاییدن، بچه آوردن، فارغ شدن
زَهیْه= zahih گودی، عمق، ژرفا
زَهییْه= zahyih گودی، عمق، ژرفا، گنجایش، ظرفیت، وسعت، پهنا، مساحت
زی= zi پسر، پور، وَند
زَی= zay سلاح، ابزار، وسیله
زَیاک= zayãk فرزند، اولاد، خلف
زیاک= zyãk زیان، ضرر
زیان= zyãn زیان، ضرر، خسارت، صدمه
زیان آوَریشْن= zyãn ãvarishn زیان آوری، ضرر زدن
زیان اومَند= zyãn umand زیانبار، مضر
زیانَک= zyãnak زن جوان
زیان کار= zyãn kãr زیانبار، مضر
زیان کاریک= zyãn kãrik زیانکار، مضر، مخرب
زیان کاریْه= zyãn kãrih زیان کاری
زیانَگ= zyãnag زن جوان
زیان گار= zyãn gãr زیانبار، مضر
زیان مَندیْه= zyãn mandih زیان مندی
زیان مَندیْها= zyãn mandihã زیان مندانه، مضرانه
زیانومَند= zyãnumand (= زیان اومند) زیانبار، مضر
زیانیْه= zyãnih متضرر شدن، زیان دیدن
زیاهیناتَر= zyãhinãtar زیانمندتر
زیبال= zibãl اسب تندرو، سریع السیر، قطار
زَیت= zayt زیتون
زیت= zit شما
زَیتان= zaytãn زیتون (همچنین زیتون نام چند دِویپ (= منطقه) در هندوستان بوده است؛ پس این واژه ریشه ای هندی دارد و نه اَرَبی. از سوی دیگر، در پهلوی زیتان خوانده می شده و نه زیتون؛ پس اگر از اربی آمده بود، می بایست زیتون خوانده می شد)
زیچ= zich زایچه، تقویم، جدول نجومی
زیرَک= zirak زیرک، دانا
زیستَن= zistan (= زیویستَن) زندگی کردن
زیش= zish او، وی
زیشت= zisht زشت
زیشتیْه= zishtih زشتی، کراهت
زیشتیها= zishtihã به زشتی، زشتانه
زیشَک= zishak نام کسی است. دکتر بهرام فره وشی نوشته که نام یکی از نیاکان زرتشت است ولی چنین واژه ای یا مانند آن در اوستا نیست. همچنین در پهرستی که ایشان از نیاکان زرتشت نوشته، نام چنین کسی دیده نمی شود
زیشمَند روت= zishmand rut رودخانه ای است در سغد
زیفان= zifãn نادرست، غلط
زیک= zik ـ 1ـ زیگ، زیج، زیچ، تقویم، سالنما 2ـ نخ
زیکِرتو= zikertu نام گروهی از ایرانیان پیش از مادها در آذربایجان (پارسی باستان)
زیگا= zigã باد، توفان
زیل= zil سنج
زیل واچیک= zil vãchik سنج زدن
زیم= zim ـ 1ـ زمان، وقت، مدت 2ـ زمستان 3ـ سال 4ـ من، خودم
زین= zin ـ 1ـ زره، سلاح 2ـ زین 3ـ ذهن (امروزه نیز در زبان لری به ذهن زِین گفته می شود؛ از این رو واژه ی ذهن پارسی است و نه عربی) 4ـ زیان رساندن 5 ـ بزرگ
زین اَبزار= zin abzãr (= زِن افزار) 1ـ ادوات جنگی 2ـ وسایل سوارکاری 3ـ مسلح، مجهز
زین اَبزاریْه= zin abzãrih ـ 1ـ ادوات جنگی داشتن 2ـ وسایل سوارکاری داشتن 3ـ مسلح ـ مجهز بودن
زین اَفزار= zin afzãr (= زن افزار، زین ابزار)
زِن اَفزاریْه= zen afzãrih (= زن افزاریه، زین ابزاریه)
زیناوَند= zinãvand زرنگ، زیرک
زیندان= zindãn زندان، زین (= ذهن، هوش) + دان، جای هوشیاری
زیندان بان= zindãn bãn زندان بان
زیندان پان= zindãn pãn زندان بان
زیندانیک= zindãnik زندانی
زیندانیگ= zindãnig زندانی
زیندَک= zindak زنده
زیندَکَّر= zindakkar زندگی بخش
زیندَک کَّر= zindak kar زندگی بخش
زیندَکیْه= zindakih زندگی، عمر
زیندَگ= zindag زنده
زیندگیْه= zindagih زندگی، عمر
زینِن= zinen آسیب، زیان، صدمه
زینِنیتَن= zinenitan آسیب رساندن، صدمه زدن
زینِنیدَن= zinenidan آسیب رساندن، صدمه زدن
زینهار= zinhãr زِنهار، امان
زین هایود= zin hãyud بزرگ می کنند
زینیک= zinik مسلح، مجهز
زینیگ= zinig مسلح، مجهز
زینین= zinin نگهداری، پاسداری، مراقبت، محافظت، حفظ، محافظت، مواظبت، حراست، صیانت
زینینیدَن= zininidan نگهداری ـ پاسداری ـ مراقبت ـ محافظت ـ حفظ ـ محافظت ـ مواظبت ـ حراست ـ صیانت کردن
زیوا= zivã زندگی، عمر
زیوات= zivãt زندگی کناد، عمرش دراز باد
زیوِدَر آپوش دیناوِرها= zivedar ãposh dinãverhã قانون شناس، وکیل
زیوَستَن= zivastan زیستن
زیوِشْن= ziveshn زندگی، حیات
زیوَنَد= zivanad (اوستایی: زِئیمِنو) زنده، جاندار
زیوَنَد دَخشَک= zivanad daxshak نشان زندگی، علامت حیات
زیوَنَدَک= zivanadak زنده، موجود
زیوَنَدَکیْه= zivanadakih زندگی، هستی، وجود
زیوَنَدَگ= zivanadag زنده، موجود
زیوِنیتَن= zivenitan زنده کردن، زندگی بخشیدن
زیوِنیتار= zivenitãr زنده کننده، زندگی ـ حیات بخش
زیوِنیتاریْه= zivenitãrih زنده کنندگی، زندگی ـ حیات بخشی
زیوِنیدَن= zivenidan (= زیونیتَن)
زیوید= zivid زندگی کند
زیویستَن= zivistan زیستن، زندگی کردن
زیویشْن= zivishn زندگی، حیات
زیویشْن اومَند= zivishn umand زنده، دارای زندگی
زیویشْن اومَندیْه= zivishn umandih حق زندگی داشتن
زیویشْنومَند= zivishnumand زنده، دارای زندگی
زیویشْنیْه= zivishnih زنده بودن
زیویک= zivik زنده، موجود
زیوین= zivin زندگی، حیات
زیْه= zih زِه کمان
زییشْن= ziyshn (= زیویشن) زندگی، حیات

«ژ»


ژَتار= žatãr زننده، ضارب، کشنده، قاتل
ژَتاریْه= žatãrih ضرب، کشتار، قتل
ژَتَن= žatan زدن، کشتن
ژَمان= žamãn زمان، وقت، موقع، مدت، فصل، سن
ژَمانَک= žamãnak زمانه، وقت، فصل، سن
ژَمان کَرتاریْه= žamãn kartãrih تعیین وقت
ژَمانیک= žamãnik ـ 1ـ در زمان، در وقت، به موقع 2ـ زمانی، وقتی، مدت دار
ژَمانیْه= žamãnih زمانی، مدتی، فصلی، سنی
ژَمیک= žamik زمین
ژَمیک ویتَرک= žamik vitark پل صراط، پل چینوت، پل گذشتن از زمین به سرای دیگر
ژَن= žan ـ 1ـ زن (در برابر مرد) 2ـ بزن
ژَنیشْن= žanishn زَنِش، ضربه
ژَنیْه= žanih زنی، زن بودن
ژو= žu ـ 1ـ بلع، هضم 2ـ ترک 3ـ غفلت 4ـ وراجی، پرحرفی
ژوتاریْه= žutãrih بلع
ژوتَن= žutan ـ 1ـ بلعیدن، هضم کردن 2ـ ترک کردن 3ـ غفلت کردن 4ـ وراجی ـ پرحرفی کردن
ژورتاک= žortãk گندم، دانه، غله
ژوزَک= žuzak ژِژو، خارپشت، جوجه تیغی
ژوفاک= žurtãk ژرفا، گودی، عمق
ژوفْر= žufr ژرف، گود، عمیق
ژوفراک= žufrãk ژرفا، گودی، عمق
ژوی= žuy ریشه ی ژوتن، ببلع
ژوییشْن= žuyishn خوردن، آشامیدن، صرف کردن
ژَه= žah درخواست، آرزو، تقاضا، طلب

«س»

سِ= se سه
ساتاسپِ= sãtãspe نام کسی که خشایارشاه او را به مرگ دیستیک (= محکوم) کرد؛ ولی به او پیشنهاد کرد که اگر آفریقا را بگردد و گزارشی برای شاه بیاورد، آزاد می شود. (پارسی باستان)
ساتونَتَن= sãtunatan رفتن، تشریف بردن
ساتونَم= sãtunam می روم
ساتونید= sãtunid رفت، می رود
ساردَک= sãrdak احمق، ابله
سارگائی= sãrgãi نام یکی از قبیله های شمالی ماد (پارسی باستان)
ساروِش نَدیْه= sãrveshnadih سه ضلعی، مثلث
ساسان= sãsãn نیای ساسانیان که یکی از موبدان زرتشتی اِسپادانایی (معبدی) بوده که در شهر استخر برای آناهیتا ساخته شده بود
ساکا= sãkã نام مردمی آریایی نژاد که سَکا نیز خوانده شده اند (نگاه کنید به: نجیانا)
سال دْرَهنا= sãl drahnã به طول ـ در طول ـ طی یک سال
سِ ایک= se ik یک سوم
سْبیج= sbij (= سْپیت)
سْپاکو= spãku سگ ماده (پارسی باستان)
سْپاکور= spãkur نام استانداری که شاپور دوم شاه ساسانی پس از گرفتن گرجستان بر آن جا گماشت
سُپال= sopãl نام باستانی شهری بر کرانه کِنداب (= خلیج) پارس که جای امروزی آن روشن نیست
سْپاهان= spãhãn اردوگاه سپاهیان، اصفهان (= اَسپَدانای) این شهر پیش از اسلام جزو استانی به نام پَریتَکان (فریدن امروزی) بوده و 26 روستا داشته که یکی از آنها گَبَی (= گَی که بعدها جی شد) بوده است.
سْپَرایِن= sparãyen نام باستانی شهرستان اسفراین که در زمان ساسانیان یکی از روستاهای نیشابور بوده است
سْپِردا= sperdã نامی که کوروش بزرگ بر بخش باختری ارمنستان نهاد (پارسی باستان)
سْپَردَ= sparda شهر سارد (در باختر آسیای صغیر)
سْپَنتومِن گاس= spantumen gãs (اوستایی: سْپِنتامَئینیوگاثا spentã mainyu gãsã) نام سومین گات از گات ها که بندهای آن با سپنتامئینیو آغاز می شود و نیز نام یکی از 5 روز سال (سی و یکمین روز ماه های اردیبهشت تا شهریور)
سْپَندمَت دام= spandmat dãm مخلوق سپنت آرمئیتی
سْپِنتوداتَ= spento dãta اسفندیار
سْپوزاک= spuzãk دافعه
سْپَهبَت= spahbat سپهبد، وزیر جنگ در زمان ساسانیان
سْپیت = spit نام باستانی شهری در استان سیستان و بلوچستان که امروزه روستایی است به نام اِسپِه speh در 240 کیلومتری رَپیت (= جنوب) زاهدان (= اِسبیذ، سْبیج)
سْپیتامَ= spitãma سپید ـ درخشان ـ روشن کننده، نام یکی از نیاکان زرتشت و پسر وئدیشت
سْپیتامِن= spitãmen نام فرمانده سواره سادین (= نظام) ایران در سمرقند و بخارا در زمان اسکندر (پارسی باستان)
سْتار= stãr (اوستایی: سْتارَ) ستاره
سْتاران= stãrãn ستارگان
سْتَدَن= stadan ستدن، ستاندن، گرفتن، اخذ کردن
سَتِز= satez ستیز، جنگ، کشمکش، کارزار، پیکار، درگیری، نزاع، دعوا
سَتَکوش= satakush پنجاب (شهری در پاکستان)
سْتَمبَکیْه= stambakih دیکتاتوری (≠ خْوَتای فْرَزانَکیْه= شایسته سالاری)
سَت وَد= satvad فرمانده ـ رئیس سد (نادرست: صد) تن
سَتور= sator ستور، دام، چهارپایان
سْتور پِزِشک= stur pezeshk دامپزشک (برای اسب های جنگجویان)
سْتینیک زَنگیْه= stinik zangih ثبات قدم، استقامت، پایداری، ثابت قدمی
سُخَن= soxan سخن، گفتار، صحبت، حرف
سِدیگوئَر= sediguar سه دیگر، سومین
سَرئوبون= sarobun از سر تا پا، کاملا
سَربوش= sarbush سخن، گفتار، حرف، صحبت، کلام
سْرَتَک= sratak ستاره، سیاره، کره آسمانی
سِرَز= se raz سیسد (نادرست: سیصد)
سَروئیتَن= saruitan سرائیدن، سرودن، شعر گفتن، آواز خواندن
سَروئیدَن= saruidan (= سروئیتَن)
سَروئید= saruid می سراید
سَروئیشْن= saruishn سرایش
سَروئینَم= saruinam می سرایم
سْروش دْرون= srush drun در آئین زرتشتی، نانی که به نام ایزد سروش داده می شود
سْروش یَشت هادُخت= srush yasht hãdoxt (اوستایی: سْرَئُشَ یَشتَ هَذَئُختَ) نام یَشت یازدهم اوستا که در 700 واژه به زبان پهلوی برگردانده شده است.
سْروک= srukشاخ
سَرَوُم= saravom پَستو، نهانگاه، مخفیگاه (پارسی باستان)
سَکَ= saka سکستان، سرزمین سَکاها، سیستان امروزی (پارسی باستان)
سَکَّ= sakka نام باستانی شهر سقز در زمان مادها. این نام، نام مردمی به نام سَکاها بوده که بخشی از آنها در لرستان ماندگار شدند و امروزه نام پولکاسی (= طایفه، قبیله) در این استان سَکوند است که بازماندگان همان سکاها می باشند. (پسوند وَند در زبان پارسی به ژیمیگ (= معنی) پور یا زاده است؛ و چون گفته می شود سَکوند، ایتی (= یعنی) نوادگان سکاها؛ و یا مانند خداوند که به واتای (= معنی) زاده ی خود است؛ ایتی از کسی زاییده نشده است) (پارسی باستان)
سَکاتییَ تَرَ دَریا= sakãtiya tatadaryã سکاهای آن سوی دریا
سَکاتیگرَ خودا= sakãtigra xudã سکاهای آن سوی سیهون
سَکاهومَ وَرکَ= sakãhuma varka سکاهای آن سوی سیهون
سَکِستان= sakestãn سرزمین سَکاها (نگاه کنید به: نجیانا)
سْکودْرَ= skudra مقدونی
سَنَدروگ= sanadrug نام دهمین شاه اشکانی که پس از مهرداد دوم در سال 77 پیش از میلاد به تخت نشست
سِنِکاپان= senekãpãn پیشخدمت، خدمتکار
سَنیکُنیتَن= sanikonitan ضربه زدن، زدن
سَنیکُنید= sanikonid می زند، ضربه وارد می کند
سَنیکُنیدَن= sanikonidan ضربه زدن، زدن
سَنیکُنَم= sanikonam می زنم
سَنیکُنیشْن= sanikonishn ضرب، زنش، زدن
سود= sud سود، نفع، منفعت، فایده
سودخَستَک= sudxastak گنجینه، دفینه، خزانه، محل گنج
سورِنا= surenã نام یکی از سرداران اُرُد چهاردهین شاه اشکانی که سپاه روم را در میانرودان (بین النهرین) شکست داد
سوسیا= sosyã اسب
سوگودَ= suguda (اوستایی: سوغدَ) سُغد (سمرقند و بخارا) (پارسی باستان)
سوغودیانو= suqudyãno یکی از پسران خشایارشاه (پارسی باستان)
سوگدیانا= sugdyãnã سُغد (سمرقند و بخارا) (پارسی باستان)
سی روچَک بِزورگ= si ruchak bezurg سی روز بزرگ، نام یکی از بخش های «خرده اوستا» و نیایشی که در سی امین روز کسی که درگذشته برای او می خواندند. همچنین در سی امین روز ماه شهریور و اسفند برای مردگان خوانده می شود. این نیایش در 650 واژه به زبان پهلوی ترگوم (= ترجمه) شده است.
سی روچَک کوچَک= si ruchak kuchak سی روز کوچک، نام یکی از بخش های «خرده اوستا» و نیایشی که در سی امین روز ماه شهریور و اسفند برای مردگان خوانده می شود. این نیایش در 530 واژه به زبان پهلوی برگردانده شده است.
سی روزَک بِزورگ= si ruzak bezurg (= سی روچک بزورگ)
سیسامِس= sisãmes نام دادستانی که در زمان کمبوجیه رشوه گرفت و شاه او را کشت و سپس دستور داد
پوست او را کندند و روی سَندلی (نادرست: صندلی) که دادستان روی آن می نشست، انداختند.
سیسی= sisi شش (6)
سِ یِک= se yek یک سوم
سیکَیَ هُواتیش= sikaya hovãtish نام دژی که بردیای دروغین در آن جا به دست داریوش بزرگ کشته شد. (پارسی باستان)
سینَک وَر= sinakvar قفسه سینه
سُیورینیْه= sourinih سرین، کپل، باسن
سُیوکینیتَن= soyukinitan ضربه زدن، زدن
سُیوُکینید= soyukinid می زند، ضربه وارد می کند
سُیوکینیدَن= soyukinidan ضربه زدن، زدن
سُیوکینَم= soyukinam می زنم
سُیوکینیشْن= soyukinishn ضرب، زنش، زدن
«ش»

شاتوروان= shãturvan نام سدی که شاپور یکم شاه ساسانی به دست سیتان (= اسیران) رومی در شوشتر ساخت
شاتیمان= shãtimãn پشت، عقب
شاک= shãk شاخ
شام= shãm شان (پسوند، اوپادِ (= ضمیر) باهوت (= جمع) اَبرینِ (= متصل) کُنیکی (= مفعولی). مانند: نام شان) (پارسی باستان)
ــ اَدَم شام خشایَثی یَ آهَم= adam shãm xshãyasiya ãham من شاه شان هستم
شامروت= shãmrut (سنسکریت: سارچیت؛ اوستایی: شامروتَ) تکرار
شاه پوهْر= shãhpuhr شاپور، پسر شاه
شاییست نی َشاییست= shãyist ni shãyist شایست نشایست. نام پیراپی (= کتابی) به زبان پهلوی با 13700 واژه و دارای پَرگ (= شرح) اوپمَندی (= جامعی) در باره ی هَرگان (= وظایف) دینی و پِراتیش (= مراسم) آن و برخی آژیتان (= موضوعات) دینی دیگر است
شَترتاران= shatrtãrãn پادشاهان دست نشانده در زمان ساسانیان
شَرکَری= sharkari (= شیرکری) (پارسی باستان)
شُسِر= shoser ـ 1ـ شاش، جیش، پیشاب، زهراب، ادرار 2ـ نطفه
شَش= shash شش (6)
شَشُم= shashom ششم
شْکَستَن= shkastan شکستن
شْکَستید= shkastid شکست، خورد کرد
شَکُمبون= shakombun شکم
شْکَند گُمانیگ ویژار= shkand gumãnig vižãr (= شْکَند گومانیک ویچار ـ ویزار)
شْکَند گومانیک ویچار= shkand gumãnik vichãr گزارش گمان شکن. نام مَتیانی (= کتابی) بوده به زبان پهلوی که به زبان اوستایی برگردانده شده (پازند) و پس از چندی پنج هات (= فصل) آن بار دیگر به پهلوی نوشته شده است. این متیان در باره ی دین ها و بحق بودن زرتشت است و نوشته ی مردان فرخ پسر اورمَزداد است که پِرایِن (= احتمالا) در پایان سده ی نهم ژانگاسی (= میلادی) می زیسته است. متیان دارای دو بخش است: هاتان یک تا ده آن پرسش و پاسخ های مهریار پسر مهماد است که در باره ی سادان (= اثبات) دوئیتا (= ثنویت) می باشد. بخش دوم آن از هات یازده تا شانزده در اَرْپ (= رد) اسلام، یهود، مسیحیت و مانوی است. در این متیان کوشیده شده تا در سَمَرا (= مبارزه) با دین های دیگر آنودگری (= استدلال) به کار برده شود و کم تر به افسانه ها پرداخته شود.
شْکَند گومانیگ ویزار= shkand gumãnig vizãr (= شْکَند گومانیک ویچار)
شْکَند گومانیگ ویژار= shkand gumãnig vižãr (= شْکَند گومانیک ویچار ـ ویزار)
شْکیند= shkind شکست، می شکند
شَگوست= shegust افتتاح، بسط
شَگوستَن= shagustan باز ـ افتتاح ـ منبسط کردن
شَگوستید= shagustid باز ـ افتتاح ـ منبسط می کند، گشایش می دهد، می گشاید، بسط می دهد
شِناسنیشنیْه= shenãsnishnih شناساندن، تعریف ـ معرفی کردن
شِناه= shenãh می شناسد، می فهمد، درک می کند
شَنچان= shanchãn نام باستانی شهرستان لاریجان در استان مازندران
شوتروک ناخونتا= shutruk nãxuntã نام یکی از شاهان ایلام (1190 پیش از ژانگاس = میلاد) (پارسی باستان)
شَهربَراز= shahrbarãz (زیور کشور) نام یکی از سرداران نامی ایران در زمان خسرو پرویز شاه ساسانی که برای گرفتن مصر فرستاده شد
شَهرِستانیها ایی ایران= Shahestãnihã i iran شهرستان های ایران. سیپاری (= رساله ای) که نویسنده ی آن ناشناخته است و دارای پِهرِستی (= فهرستی) از شهرهای ایران در سده ی سوم کوژینی (= هجری) می باشد. بیش تر نوشته های آن افسانه ای و در باره ی زمان های دور است. در این سیپار از شهرهای پِراچی (= شرقی)، روژاپی (= غربی)، رَپیتی (= جنوبی)، پِدیمی (= شمالی) نام برده شده و در باره ی بیش تر شهرها، از سازندگان، به پایان رسانندگان، بازسازی کنندگان و رویدادهای آن شهرها سخن گفته شده است.
شیاتیم= shyãtim شادی (پارسی باستان)
شیدچاگوئین= shid chãguin تابان ـ درخشان ـ نورانی چون ماه
شیر= shir (اوستایی: خْشِم) شیر
شیرَکان= shirakãn نام باستانی شیروکندی در رَپیت (= جنوب) اورمیه (نادرست: ارومیه؛ زیرا اور به واتای شهر می باشد مانند: اورشلیم، اورکلدانیان و میه به ترکی به واتای آب است؛ پس اورمیه، ایتی شهر کنار آب)
شیرکَری= shirkari نام باستانی شهری در کناره های کویر نمک پیش از مادها که شاید سمنان باشد (پارسی باستان)
شیرینِش= shirinesh شیرین، لذیذ، خوشمزه، خوشایند، مطبوع
شیل خاکین شوشیناک= shil xãkin shushinãk نام یکی از شاهان ایلام (1170 پیش از ژانگاس (= میلاد) (پارسی باستان)
«ف»

فارناس= fãrnãs نام پسر مهرداد دوم، یازدهمین شاه اشکانی
فْثاسُوارسا= fsãsovãrsã نام یکی از پسران غَباد شاه ساسانی (= کیوس)
فْرابَرَ= frãbara بخشید، داد، اعطا کرد (پارسی باستان)
فْراچ بْریهینیتَن= frãch brihinitan مقدر ـ تقدیر ـ مقررـ حکم کردن
فْراچ بورتَن= frãch burtan ـ 1ـ استعمال کردن، به کار بردن 2ـ پیش آوردن
فْراچ پورسیتَن= frãch pursistan در باره ی چیزی پرسیدن، از چیزی پرسیدن ـ سؤال کردن
فْراچ دَخشَکیْه= frãch daxshakih اخطار پیش از انجام دادن کاری
فْراچ دوواریستَن= frãch duvãristan حمله کردن
فْراچ رَسیتَن= frãch rasitan فرا رسیدن، جلو آمدن
فَراچ رفتن= farãch raftan پیش رفتن
فْرادَئَسپَ= frãdaaspa (= پرئسپا)
فْرارون= frãrun خوب، درست، صحیح
فْرارونیْه= frãrunih خوبی، درستی، صحت
فْراز= frãz ـ 1ـ فراز 2ـ نزدیک، قریب
فْرازکَردَن= frãz kardan فرستادن، رهسپار کردن، گسیل داشتن، اعزام نمودن
فْرَتَخشت ایی خومبیکان= frataxsht i xumbikãn فرتخشت خومبیکان، نام کسی
فْرَتوم دام= fratum dãm آفریده ی نخستین، مخلوق اولیه
فْرَدُم= fradom اول، نخست، ابتدا، شروع، آغاز
فْرَزَفت= frazaft پایان ـ خاتمه یافت، تمام شد
فْرَزَفتَن= frazaftan پایان ـ خاتمه یافتن، تمام شدن
فْرَزَند= frazand فرزند، ولد، اولاد
فَرزَنیْه= farzanih علم، دانش
فْرَسَنگ= frasang فرسنگ، فرسخ
فْرَشگیرْد= frashgird آرمانشهر در پایان جهان
فْرَگان= fragãn شالوده، پایه، بُن، ریشه، بنیان، بنیاد، اساس، اصل
فْرَمان= framãn فرمان، دستور، امر، حکم
فْرَمان بورتار= framãn burtãr فرمانبردار، مطیع
فْرَمان بورتاریْه= framãn burtãrih فرمانبرداری، اطاعت
فْرَمان بوردار= framãn burdãr فرمانبردار، مطیع
فْرَمان بورداریْه= framãn burdãrih فرمانبرداری، اطاعت
فْرَمود= framud فرمود، دستور داد، امر ـ حکم کرد
فْرَمودَن= framudan فرمودن، دستور دادن، امر ـ حکم کردن
فْرَناباز= franãbãz نام یکی از فرمانروایان داریوش دوم در آسیای کَسو (= صغیر) (پارسی باستان)
فَرنبَغ= farnbaq (= فروبی)
فْرِنس پِس= frens pes نام پدر زن کوروش (پارسی باستان)
فَرّوبَی= farrubay فرنبغ، یکی از آتش های بزرگ، آتش موبدان
فْرود= frud فرود، نزول
فْرَوَرتیش= fravartish نام پدر دیاکو و نیز نام پسر وی (پارسی باستان)
فْرَهاد= frahãd فرهاد. نام پنج تن از شاهان اشکانی
فْرِه دَهیشنیْه= freh dahishnihافزون بخشی
فْرَهَرَوَم= fraharavam روی هم، سر جمع، در کل، من حیث المجموع، به طور کلی (پارسی باستان)
فْرَهَنگ ایی اوئیم اِوَک= frahang i oim evak واژه نامه ای اوستایی ـ پهلوی است و چون این واژه نامه با واژه ی اوستایی اویم= یک آغاز شده و آویکان (= معادل) پهلوی آن اِوَک نوشته شده، آن را اویم اِوَک نام نهادند. این واژه نامه به کَرپ (= شکل) آژیتی (= موضوعی) دسته بندی شده است
فْرَهَنگ پَهلَویگ= frahang pahlavig نام فرهنگی است با 1300 واژه به زبان پهلوی که در آن هُزوارِش ها (واژه هایی که به زبان آرامی می نوشتند ولی به پهلوی می خواندند. برای نمونه می نوشتند: مَلْکا ولی می خواندند: شاه) و آویکان (= معادل) پهلوی آنها نوشته شده است. همچنین گونه های گویشی برخی واژه ها و نیز واژه هایی که نگارش آنها دشوار بوده و یا اِکارتای (= مترادف) پهلوی واژه های پهلوی که برای پهلوی زبانان ناآشنا بوده، در این فرهنگ نوشته شده است.
فْرَهیست= franãbãz بیشتر، اضافه
فْرَیاپیت= frayãpit به گفته ی اشکانیان او پدر ارشَک یکم بوده و آنها با این کار می خواستند نژاد خود را به هخامنشیان برسانند.
فْرَیاد= frayãd فریاد
فْرین= frin نام مادر زرتشت
فَشوی= fashvi چیزی



Viewing all articles
Browse latest Browse all 62508

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>