یلدا با ردای بلند و سیاهش می آید،وسط سال ،وسط سفره چله مادربزرگ، کنار سماور وکرسی یادگاری خانواده ،و دست می برد که انار بردارد و تعارف کند به کوچک و بزرگ فامیل،
یلدای دراز گیسوی سال با سرمای استخوان سوز وسیاهی بی سابقه اش ما را جمع می کند زیر کرسی مادر بزرگ تا قصه های اجدادی مان را دوره کنیم از زبان پدر بزرگی که تا بوده و هست زبانش زلال وضمیرش آینه بوده است .
حالا پدر بزرگ سینه صاف می کند و جمله : (داشتم می گفتم که ......) ما را می برد تا ( یکی بود ، یکی نبود) تا ( زیر گنبد کبود)، تا آنجا که ( غیر از خدا هچکس نبود) وتعریف می کند از زیبایی دختر پادشاه واژدهای هفت سری که همیشه خوابمان را پریشان کرده بود.
ما را می برد تا آنجا که خوبی بر بدی پیروز میشود و اینگونه گوشزدمان می کند که (پایان شب سیه سپید است) ویلدا با همه طولانی بودنش به ناچار می نشیند پیش پای خورشیدی که فردا از پشت بلندترین کوه سینه خیز بالا میآید تا( ایمان بیاوریم به فردای آفتاب) و زیر لب زمزمه کنیم که : (فردا از آن ماست به فتوای آفتاب.)
فردا شب یلداست و ما باور خواهیم کرد :(فردا از آن ماست به فتوای آفتاب.)
یلدای دراز گیسوی سال با سرمای استخوان سوز وسیاهی بی سابقه اش ما را جمع می کند زیر کرسی مادر بزرگ تا قصه های اجدادی مان را دوره کنیم از زبان پدر بزرگی که تا بوده و هست زبانش زلال وضمیرش آینه بوده است .
حالا پدر بزرگ سینه صاف می کند و جمله : (داشتم می گفتم که ......) ما را می برد تا ( یکی بود ، یکی نبود) تا ( زیر گنبد کبود)، تا آنجا که ( غیر از خدا هچکس نبود) وتعریف می کند از زیبایی دختر پادشاه واژدهای هفت سری که همیشه خوابمان را پریشان کرده بود.
ما را می برد تا آنجا که خوبی بر بدی پیروز میشود و اینگونه گوشزدمان می کند که (پایان شب سیه سپید است) ویلدا با همه طولانی بودنش به ناچار می نشیند پیش پای خورشیدی که فردا از پشت بلندترین کوه سینه خیز بالا میآید تا( ایمان بیاوریم به فردای آفتاب) و زیر لب زمزمه کنیم که : (فردا از آن ماست به فتوای آفتاب.)
فردا شب یلداست و ما باور خواهیم کرد :(فردا از آن ماست به فتوای آفتاب.)