Quantcast
Channel: تالار گفتگوی هم میهن - Hammihan Forum
Viewing all articles
Browse latest Browse all 62508

حکایات

$
0
0
از روی بد شانسی است یا خوش شانسی

در روزگاري كهن پيرمرد روستازاده اي بود كه يك پسر و يك اسب داشت. روزي تنها اسب پيرمرد فرار كرد و همه همسايگان براي دلداري به خانه اس آمدند و گفتند: عجب شانس بدي داشتي كه اسبت فرار كرد!
روستا زاده پير در جواب گفت: از كجا مي دانيد كه اين از خوش شانسي من بوده يا بدشانسي ام؟
و همسايه ها با تعجب گفتند: خب معلوم است كه اين از بدشانسي است!
هنوز يك هفته از اين ماجرا نگذشته بود كه اسب پيرمرد به همراه 20 اسب وحشي به خانه برگشت. اين بار همسايه ها براي تبريك نزد پيرمرد امدند و گفتند: عجب اقبال بلندي داري كه اسبت همراه 20 اسب ديگر به خانه برگشته.
پيرمرد بار ديگر گفت: از كجا ميدانيد كه از خوش شانسي من بوده يا از بدشانسي ام؟
فرداي آن روز پسر پيرمرد حين سواري در ميان اسب هاي وحشي زمين خورد و پايش شكست.
همسايه ها بار ديگر آمدند: عجب شانس بدي.
كشاورز پير گفت: از كجا مي دانيد كه از خوش شانسي من بوده يا از بدشانسي ام؟
چند تا از همسايه ها با عصبانيت گفتند: خوب معلومه كه از بدشانسي پيرمرد!
چند روز بعد نيروهاي دولتي براي سرباز گيري از راه رسيدند و تمام جوانان سالم را براي جنگ در سرزمين دور دستي با خود بردند. پسر كشاورز پير بخاطر پاي شكسته اش از اعزام معاف شد.
همسايه ها براي تبريك به خانه پيرمرد آمدند و گفتند: عجب شانسي آوردي كه پسرت معاف شد!
و كشاورز پير باز گفت: از كجا مي دانيد كه...
هميشه زمان ثابت مي كند كه بسياري از رويدادها را كه بدبياري و مسائل لاينحل زندگي خود مي پنداريم صلاح و خيرمان بوده و آن مسائل، نعمات و فرصت هايي بوده که زندگی به ما اهدا کرده است.

لذت زندگی
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب آسمان تغییر میکند؟ میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطراف میبینی، لذت ببری.
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت رندگی هستی و هیچ وقت نمیخواهی واقعیت ها را با منطق بیان کنی.
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت
میمون دوم با دیدن هزارپا از او پرسید: هزارپا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام.
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد.
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و شروع کرد به توضیح دادن:
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه،نه! شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم،.....
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند. ولی هرچه بیشتر سعی کرد، نا موفق تر بود. پس با نا امیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.

قضاوت با شما
مردي متوجه شد كه گوش همسرس سنگين شده و شنوايي اش كم شده است...
به نظرش رسيد كه همسرش بايد سمعك بذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او در ميان بگذارد. به اين خاطر نزد دكتر خانوادگي شان رفت و مشكل را با او درميان گذاشت. دكتر گفت: براي اين كه بتواني دقيق تر بن من بگويي كه ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است. آزمايش ساده اي وجود دارد.
اي كار را انجام بده و جوابش را به من بگو. «ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين كار را در فاصله 3 متري تكرار كن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد.»
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است، بگذار امتحان كنم. سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:«عزيزم، شام چي داريم؟» جوابي نشنيد. بعد بلند شد و يك متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش را تكرار كرد و باز هم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزيزم شام چي داريم؟»
و همسرش گفت: «مگه كري؟! براي چهارمين بار مي گم خوراك مرغ!»

Viewing all articles
Browse latest Browse all 62508

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>