روزی ازروزهای سرد ،زمستان تنهابرگ مانده برشاخه ام را نیز با سردی چیدند ،وچه سردند این انسانهای زمینی ،وقتی همه گرمیها وخوبیهای زندگی امروز رابا بدبینی امروز میبینند .دیگه به قلب چه کسی باید اعتماد کرد وقتی میبینی که حتی کسی حرفاتوباور نداره،کسی باور درونت رونمیفهمه ،وقتی ندای درونت فرسنگها با افکار ادمای کره خاکی فاصله داره!!!!!!!!!یعنی چی ؟؟!!اصلا مفهوم زندگی که دراین دنیا میکنیم چیست؟؟!!!واقعا خدا میدانسته که انسان از جنس خاکه ،که از خاک اونو آفریده ،میدونسته که انسان لیاقتش همین یه مشت خاکه!!!چقدر به خودم باید تلقین کنم همه چی خوبه!!خوب میشه!!!کجاش خوبه!!کی خوب میشه !!!!هیچ وقت!!! وقتی بدنیا امدم سرنوشتم را باسرانگشت کشیدندونوشتند که باید بپوسی !!همه ناملایمات دنیا باید به سرت بیاد!!دیگه چی ؟؟!!دیگه یه قلب شکسته داشته باشی که خردخرده هاشوتویه گونی باخودت حمل کنی !!صدای ترق تروق شکسته های قلبمو دیگه خودمم هم میشنوم .دیگه چی ؟؟دیگه هرحرفی بهت زدن رو باید تحمل کنی !!دیگه چی؟؟اگه بهت گفتن حرفات دروغه رو،باید با راستیهای درونت بشویی!!صدباربمیریو زنده شی!!!دیگه چی؟؟دیگه اینکه توچشای کسای که جز حقیقت بهشون چیزی نگفتی نگاه کنی ونتونی بهشون بگی که راست میگم .
وقتی دلم رومثل یه ابری که ازوسط پاره میکنند صدای تکه پاره شدنش هم بسان رعدوبرقی به عرش میرسه رو شکستن،دیگه فهمیدم ماندن وبودن هیچ فایده ای نداره !!فهمیدم که صبروتحمل هم دیگه برام داره یواش یواش مفهومشو ازدست میده
خسته شدم ازدنیا !!!خسته تر ازهمیشه!!!وقتی میبینم هیچ کس حقیقت درونمو نفهمید همیشه منو متهم به ناحقهایی کردند که سزاوارم نیست !!همه حق میگویند پس بگذارمن درژرفای ناحقیهایم بمیرم بدون انکه کسی بفهمد !!بگذار فریاد درونم فریاد زیرآبی باشد که صدایش به جایی نرسد !!!ومن ذره ذره دروجود خویش خواهم سوخت خاکستر خواهم شد بدون اینکه کسی بفهمد!!وزمانی دیده خواهم شد که دیگر هیچ ازمن باقی نمانده!!
خدایا ایکاش همان دیشبو که نصف شب کنج بیمارستان خوابیدم برای همیشه منو میخوابوندی ،ای کاش دیگر پس ازان چند ساعتها دیگر نجاتم نمی دادی !!خدایا میذاشتی برای همیشه راحت بخوابم ،مگه چه سرنوشت بدترتر ازاینی درانتظارمه که موندم؟!!خدایا همیشه گریستم اشکامو پیشت خالی کردم ولی جیکم هم در نیومد .دیگه تصمیم گرفتم اشکاموبیرون نریزم .همون بهتر که درخودبگریم درخودجاری بشم بدون اینکه اشکام هم دیده بشه ،اشکام در اعماق چشمهایم دوباره ته نشین بشه!!
دیگه بهتره همش به کاغذ برگه های روی میزم دوخته بشم !!همیشه سرم تولاک خودم بوده ومیمونه!!!وبدترازهمه اینکه جیگرم بیشترازاین درمقابل ناحقیهای روزگاربسوزه،!!!س اینبار اگر بودم دیگر وجود واقعی نیست که باشد چون انسانی که شاید مثل یه جنازه کالبد خاکیشوروزمین با خودش حمل میکنه میمانم وروزی هزاران باردرخود میشکنم وزنده میشوم تاببینم که دیگر هیچ ازمن نمانده !!!!،به امید روزیکه خودرادردنیایی بهتر وزیباتر ازدنیای خاکی ببینمhttp://naznazorora.mihanblog.com بر گرفته از