سلام........................
سلام به همه اونایی که عاشق شعر و شاعری اند
من خودم به شخصه خیلی شعر دوست دارم به همین خاطر تصمیم گرفتم شعرهایی را که میخونم و قشنگ هست را واسه شماها هم بزارم امیدوارم خوشتون بیاد.
چندتا شعر از شاعر معاصر امیر امیری مهین هست که هم فوق العاده زیبا ست وهم بازبانی ساده .
اولین اونا با عنوان همکلاسی ......................
چقدر دلتنگم
من برای آنروز که خروس خانه همسایه را بی جهت سنگ زدم
و کبوتر ها را ساعتی پر دادم
من هنوز در فکرم
روی بام خانه
زیر سقف آسمان میخوابم
و به فصل سرما
زیر کرسی به دعا می شینم
که خدایا امشب
آسمانت
برف سنگین به زمین هدیه دهد
و چقدر خوشحالم
وقتی با چکمه ی نو
روی برف ها به زمین می افتم
آخ که آنروزها را
در قماری
به امیدفردا
من چه آسان باخته ام
چه کسی می داند که چرا در غربت
خنده ای بر لب نیست ؟
من دگر یادم نیست آخرین بار چه زمان خندیدم
چه کسی می داند که چرا دیگر باز
در حیاط خانه ها حوضی نیست ؟
و برای یافتن چکمه ای نو
به کجا باید رفت ؟
چقدر زیبا بود
شوق رفتن به کلاس اول
درس بابا نان داد از کتاب آموختن
یادگاری روی نیمکت کندن
در کلاس منتظر زنگ تفریح بودن من در آن روز نمی دانستم
که سعادت یعنی
یک کشیده از معلم خوردن
کاش می توتنستم باز..................
در میان جمعی
بی غرور گریه کنم
همکلاسی تو کجایی تو نمی دانی من
چقدر دلتنگم.........................
امیر امیری مهین
سلام به همه اونایی که عاشق شعر و شاعری اند
من خودم به شخصه خیلی شعر دوست دارم به همین خاطر تصمیم گرفتم شعرهایی را که میخونم و قشنگ هست را واسه شماها هم بزارم امیدوارم خوشتون بیاد.
چندتا شعر از شاعر معاصر امیر امیری مهین هست که هم فوق العاده زیبا ست وهم بازبانی ساده .
اولین اونا با عنوان همکلاسی ......................
چقدر دلتنگم
من برای آنروز که خروس خانه همسایه را بی جهت سنگ زدم
و کبوتر ها را ساعتی پر دادم
من هنوز در فکرم
روی بام خانه
زیر سقف آسمان میخوابم
و به فصل سرما
زیر کرسی به دعا می شینم
که خدایا امشب
آسمانت
برف سنگین به زمین هدیه دهد
و چقدر خوشحالم
وقتی با چکمه ی نو
روی برف ها به زمین می افتم
آخ که آنروزها را
در قماری
به امیدفردا
من چه آسان باخته ام
چه کسی می داند که چرا در غربت
خنده ای بر لب نیست ؟
من دگر یادم نیست آخرین بار چه زمان خندیدم
چه کسی می داند که چرا دیگر باز
در حیاط خانه ها حوضی نیست ؟
و برای یافتن چکمه ای نو
به کجا باید رفت ؟
چقدر زیبا بود
شوق رفتن به کلاس اول
درس بابا نان داد از کتاب آموختن
یادگاری روی نیمکت کندن
در کلاس منتظر زنگ تفریح بودن من در آن روز نمی دانستم
که سعادت یعنی
یک کشیده از معلم خوردن
کاش می توتنستم باز..................
در میان جمعی
بی غرور گریه کنم
همکلاسی تو کجایی تو نمی دانی من
چقدر دلتنگم.........................
امیر امیری مهین