Quantcast
Channel: تالار گفتگوی هم میهن - Hammihan Forum
Viewing all articles
Browse latest Browse all 62508

"....همین حوالی...."

$
0
0

پستچی در خونه اش رو زد ….
دختر : کیه؟
پستچی : سلام خانم , پستچی ام یک نامه دارین لطفا بیایین پایین بگیرید.
دختر : الان میام.
در طول مسیر که دختر به سمت در حرکت می کرد پیش خودش می گفت : آخه تو عصر ارتباطات و اینترنت و sms و هزارتا چیز دیگه کی دیگه نامه می ده ؟
همین طور که زمزمه می کرد به در رسید و در را باز کرد.
دختر : سلام خسته نباشید.
پستچی : سلام بفرمایید اینجا رو امضا کنید.
دختر امضا کرد و نامه را گرفت و بعد به سمت اتاقش حرکت کرد … همین طور با کنجکاوی روی پاکت را نگاه می کرد.
وارد اتاق شد و نشت … روی نامه نوشته بود ( از دانشگاه آزاد اسلامی واحد چالوس) نامه از طرف دانشگاه دختر بود …. نامه را باز کرد و بعد از خواندن نامه ناخودآگاه گریه کرد . هق هق می زد….
متن نامه نوشته شده این بود :
با سلام
احتراما به اطلاع شما دانشجوی عزیز خانم (س.ب) می رسانیم که شما به اردوی تفریحی و گردشی ماسوله دعوت شده اید. خواهشمندیم تا تاریخ ۱۳۸۷/۰۵/۲۵ با مراجعه به دفتر دانشگاه فرم خود را دریافت کنید.
بسیج دانشجویی دانشگاه ازاد اسلامی واحد چالوس
دختر همچنان گریه می کرد…
تاریخی که در نامه نوشته شده بود همان تاریخ بود … سه ماه پیش را نشان می داد . دختر سه ماه پیش به این اردو دعوت شده بود ولی نامه الان به دستش رسیده بود. گریه می کرد به حال تمام دوستانش . آن اتوبوس همان روز به پرتگاه پرت شده بود و همه دختر ها مرده بودند ….
دختر همچنان که گریه می کرد سرش را بالا گرفت و گفت :
” خدایا تو همه بنده هایت را دوست داری و به همه لبخند می زنی . این یک شروع تازه است که تو به من عطا کردی هیچ وقت این هدیه ارزشمند را که به من دادی فراموش نمی کنم.”




پ ن:شاید قدیمی باشه...اما تازگی داره...



Viewing all articles
Browse latest Browse all 62508

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>