درآغوش مهتاب
این منم تنها و حیران نیمه شب
کرده ام همراز خود مهتاب را
گویم امشب بینم آن گل را به خواب
من مگر در خواب بینم خواب را
پرتو نور خیال انگیز ماه
روح را تا آسمان ها می برد
هر گجا زیبایی و لطف و صفا ست
روح عشق را به انجا می برد
می گشایم دست آغوشت کجاست
آه این آغوش گرم و نرم توست
این همان گیسوی پرچین و شکن
وین همان چشمان پر آزرم توست
این تویی می گیرمت چون جان به بر
با دل و جان می گریزم در برت
این همان دست نوازش بخش توست
وین تن از برگ گل نارک ترت
روز تا شب سوختم چشم انتظار
تا در آغوشت گشم شب تا سحر
درد هجرانت مرا دیوانه کرد
از دل دیوانه ام دیوانه تر
تا لبانت را لبانم پیدا کند
یک دو جا بر گونه ات لب می نهم
آرزو نالد که گر دستم رسد
لب بر آن لب روز تا شب می نهم
زیر نور ماهتاب تابناک
بوسه باران می کنم روی تو را
فریدون مشیری
این منم تنها و حیران نیمه شب
کرده ام همراز خود مهتاب را
گویم امشب بینم آن گل را به خواب
من مگر در خواب بینم خواب را
پرتو نور خیال انگیز ماه
روح را تا آسمان ها می برد
هر گجا زیبایی و لطف و صفا ست
روح عشق را به انجا می برد
می گشایم دست آغوشت کجاست
آه این آغوش گرم و نرم توست
این همان گیسوی پرچین و شکن
وین همان چشمان پر آزرم توست
این تویی می گیرمت چون جان به بر
با دل و جان می گریزم در برت
این همان دست نوازش بخش توست
وین تن از برگ گل نارک ترت
روز تا شب سوختم چشم انتظار
تا در آغوشت گشم شب تا سحر
درد هجرانت مرا دیوانه کرد
از دل دیوانه ام دیوانه تر
تا لبانت را لبانم پیدا کند
یک دو جا بر گونه ات لب می نهم
آرزو نالد که گر دستم رسد
لب بر آن لب روز تا شب می نهم
زیر نور ماهتاب تابناک
بوسه باران می کنم روی تو را
فریدون مشیری