علت عدم صفای ایرانیان با نادر با وجود تمام خدماتی که به ایشان کرده و اعتباری که برای این کشور تحصیل نموده بود، دو امر عمده بود:
1. اصراری که نادر داشت در برانداختن مذهب تشیع و ترویج تسنن و محو آداب مذهبی شیعیان از قبیل تعزیه داری آل عبا و سبّ خلفای ثلاثه و گفتن بعضی اذکار که مخصوص مذهب اثنی عشری بود.
2. سعی نادر در برداختن نام و نشان صفویه و واداشتن مردم ایران بفراموش کردن آن خاندان و عدم حمایت از ایشان.
چون نادر خیال داشت سلطنت ایران را در خاندان خود موروثی کند و مذهب تشیع را براندازد با صفوّیه که سلطنت ایران را بارث حقّ خود میدانستند و بواسطهء اقامهء مراسم آیین تشیع و جلوگیری از مستحیل شدن ایشان در جامعهء اهل سنت و قبول امر سلاطین عثمانی حقی بزرگ بگردن ایرانیان داشتند دشمن بود و چون علاقهء مردم ایران را هم بهمین دو علت نسبت به آن خاندان میدانست سعی میکرد بهر وسیله باشد این علقه را از میان بردارد ولی ایرانیان قلبا زیر این بار نمیرفتند و هر وقت سر نادر را دور میدیدند به هواداری صفوّیه یا بدشمنی با او علنا قیام میکردند.
هنگامی که نادر در دهلی بود و خبر مرگ او در ایران شایع شد رضاقلی میرزا پسر او برای احتیاط کار خود و از ترس قیام مردم بطرفداری از صفویه محمد حسینخان قاجار را که از مشاورین او بود بسبزوار فرستاد و شاه طهماسب ثانی و دو فرزند او عباس میرزا و سلیمان میرزا را کشت و مشغول ترتیب دستگاه سلطنت جهت خود شد.
همینکه نادر از هند برگشت و از واقعهء قتل شاه طهماسب و پسران او سابقه پیدا کرد این اقدام رضا قلی میرزا را تقبیح نکرد بلکه بگفتهء بعضی نادر خود قبل از حرکت بهندوستان برضاقلی میرزا دستور داده بود که اگر از آن مملکت مراجعت ننماید بهمین ترتیب عمل کند ولی از مقدماتی که رضاقلی میرزا برای سلطنت خویش تهیه دیده بود در خشم شد و او را از آن تاریخ از نظر انداخت و از مردم ایران نیز سخت رنجید و ایشان را بانی فساد و در مقام خیانت نسبت بخود دانست.
لشکرکشی به داغستان و دفاع مردانهء اهالی آنجا از خود و لطماتی که در این سفر باردوی نادری رسید و کور کردن رضا قلی میرزا در حین حرکت بداغستان در نتیجهء سوء ظن بکلی مزاج او را که تا این تاریخ غیر از تند خوئی و سختکشی و اصرار در اقامهء آیین تسنن در ایران و دشمنی با صفویه عیبی دیگر نداشت از حال استقامت منحرف کرد و او را بصورت دیوی درندهخو و طماعی مالپرست درآورده و چون دولت عثمانی هم از پذیرفتن مقاصد اصلی او استنکاف کرد و محمد تقیخان شیرازی در فارس و سام میرزا در شروان و قاجارّیه در استراباد بر ضدّ او قیام کردند اختلال حواسش افزایش یافت و غصهء رضا قلی میرزا مخصوصا او را روزبروز بیشتر آزار میداد و چون از این کردهء زشت پشیمان شد پنجاه تن از امرائی را که در روز واقعه حضور داشتند باین بهانه که چرا شفاعت نکردند بقتل آورد.
شیخ محمد علی حزین گیلانی(1103-1180) که فقر و بیچارگی مردم ایران را که معلول طمع ورزی و زرپرستی و ظلم و جور نادری بود بچشم میدیده در یکی از غزلیات در باب آن اوضاع بتعریض چنین میگوید:
«بدست خلق عالم دریوزه میبینم .... گدا چون پادشه گردد گدا سازد جهانی را»
این پادشاه بتصدیق کسانی که با او معاصر و معاشر بودهاند در ابتدای امر شخصی نسبة کریم و جوانمرد بود لیکن پس از غارت دهلی و آوردن غنایم سرشار هندوستان به ایران دستخوش لئامت طبع و حبّ مال و خردهگیری در حساب گردید چنانکه مالیات سه سالهء ایران را که پس از فتح هندوستان بخشیده بود دوباره از مردم آن هم بسختی تمام مطالبه کرد و آنچه را از این راه بدست میآورد با اموال دیگر بقلعهء کلات میفرستاد و در سه چهار سال اخیر سلطنت او در وصول مالیات و اخذ و عمل و دریافت جرایم بیوجه و رسیدگی بحساب عمال بقدری از او و از زیر دستانش بمردم بیچارهء ایران ظلم و صدمه رسید که بنا بگفتهء عموم موّرخین قریب العهد بنادر در هیچ تاریخ نظیر آن دیده نشده بود.
از عجایب مخترعات محاسباتی نادر در اواخر سلطنت یکی این بود که در موقع رسیدگی بحساب مأمورین و محصلین رقم «الف» را هنگام مطالبه واحد قرار داده بود هر الف برابر بود با یک لک هندی یا 5000 تومان ایران.
این پادشاه در تمام این مدت برقمی کمتر از الف زبان نمیگشود و از عمالی که بپای محکمهء حساب میآورده ده الف و بیست الف مطالبه میکرد و اگر آن جماعت وجهی در بساط نداشتند ایشان را بچوب میبست یا گوش و بینی میبرید تا از راه اضطرار بنام خود هرچه را پادشاه بیرحم خواسته بود بنویسند و قبض بدهند سپس بفرمان نادر جماعت مزبور را بعنوان معرّفی اعوان و دستیاران چوب میزدند و آن گروه بخت برگشته از ترس جان هرکه را میشناختند یا دیده یا اسمشان را از کسی شنیده بودند نام میبردند و مأمورین غلاظ و شداد نادری بدستگیری ایشان روانه میشدند و اسم هر کس که نامی از او برده شده یا دیگری بخطا یا بغرض او را همدست قلمداد کرده بود چندین الف حواله صادر میگردید و عمال شاهی بوصول آن میرفتند و«حکم حکم نادر است»را برخ او میکشیدند.
خلاصه این اختراع منحوس نادر و احکام و حوالجات ظالمانهای که از طرف او بنام شهرها و دهات و قصبات صدور یافت آن قسمت از آبادیهای ایران را هم که در استیلای افغانان و قشونکشیهای نادر و طغیان سرکشان مثل محمد خان بلوچ و محمد تقیخان شیرازی و غیره خراب نشده بود یکسره ویران کرد و فریاد مظلومان را بفلک رساند بخصوص که مأمورین نادری هر که را از پرداخت آن وجوه گزاف سر میپیچید کور میکردند یا گردن میزدند و اگر قدرت پرداخت آنرا نداشت و در زیر شکنجه جان میسپرد حواله بورثهء او و در صورت بیچیزی ورثه بهمسایه بمحله و از محله بشهرها و ولایات منتقل و وجه آن بسختی تمام مطالبه میشد تا حکم نادر بلااثر و حوالهء او لاوصول نمانده باشد.
بدیهی است که پرداخت این همه وجوه ناروا و خارج از حدّ و اندازه از طاقت مردم بینوای ایران که در فاصلهء استیلای افغانان غارتگر و سالهای آخری سلطنت نادر از هستی ساقط شده بودند از امکان خارج بود و مأمورین و محصلین دیوانی هم با تمام ترسی که از لاوصول ماندن آنها بر جان خود داشتند نمیتوانستند تمام آنها را دریافت کنند ناچار قسمت عمدهء حوالهها وصول نشده برمیگشت و محرّک دیگری برای اشتعال آتش خشم و غضب نادر بدست میآمد.
این بار نادر دیگر ببهانهء اینکه حوالجات تحصیل لاوصول و حقوق ثابتهء دیوانی معطل مانده محصلین و مأمورین را کور میکرد و از سرهای ایشان کلهّ منارهها میساخت.در سال 1159 هنگامیکه نادر باصفهان رسید امر باحضار بیگلربیکی فارس و سرخیلان و ضابطان لار و بنادر داد و چون در پرداخت مال دیوانی تعللّ کرده بودند، نادر میخواست شخصا بشیراز بیاید و احیای مراسم چنگیزی کند مخصوصا چون از مساعدت مردم این شهر با محمد خان بلوچ و محمد تقیخان بیگلربیکی رنجیده بود تصمیم داشت که از آن شهر اثری برجا نگذارد و بر هیچیک از مرد و زن و خرد و کلان ابقا نکند.
اما چون در این اوان مردم شیراز بیگلربیکی خود را کشتند و مال دیوانی را از ترس تحویل دادند و نادر هم خوشبختانه در رساندن خود بمشهد شتاب داشت از سر این تصمیم درگذشت ولی جمعی از مأمورین و محصلین مالیات فارس را کور کرد و وقتیکه از اصفهان بکرمان میرفت دویست نفر کور در رکاب او بودند و چون بآن شهر رسید از سرهای ایشان دو "کله مناره" ساخت.
در همین موقع نادر 72 تن ازمأمورین بیچاره را به نسَق چی باشی خود سپرده بود که ایشان را در وقت صدور حکم کشته از سر آنها کله مناره بسازد. چون اکثری از این جماعت فرار کرده بودند نسقچیباشی از ترس نادر و از بیم آنکه مبادا عدد کشتگان از شمارهء مقرر کمتر شود و کله مناره ناقص بماند هر که را در راه مییافت بدون هیچ علت و پرسشی در جمع بیگناهان داخل مینمود تا مبادا یکی از 72 تن تحویلی او کمتر باشد و نادر او را بجای آن بگیرد.
کار ظلم و جنون نادر در اواخر عمر بآنجا کشیده بود که در همین موقع حرکت بسمت کرمان و خراسان هشت نفر هندو و ارمنی و یهود را بدون مقدّمه در میدان نقش جهان زنده سوخت و در بین راه هر کجا ارادهء او اقتضا میکرد از سر مردم کله مناره میساخت.
مردم ایران بعلل مذکور در فوق از ابتدا نسبت بنادر خوشبین و از حرکات او راضی نبودند ولی از ترس سطوت و قهر و شوکت او جرأت جنبش و حرکتی نداشتند عاقبت از شدّت تعدّی و ظلم و قتل و زجر او بجان آمدند مخصوصا افراط در مطالبهء وجوه و حوالجات خارج از حدّ انصاف و جرایم الفی او همه را بتنگ آورد و دستها برای فنای او بدعا و قدها برای طیغان و سرکشی بر ضدّ او علم شد.
از طرفی دیگر بدگمانی نادر نیز نسبت بمردم ایران و قزلباشیه یعنی هواخواهان صفویه که سابقهء دیرینه داشت رو بافزایش گذاشت و رشتهء بستگی ظاهری که بین طرفین بمقتضای زمان ایجاد شده بود گسیخته گشت و امر دائر شد باینکه یا نادر تمام رؤسای قزلباش و سران ایرانی سپاه خود را از میان بردارد یا آنکه ایرانیان بروزگار سیاه چنین سفاکی خاتمه بخشند.
شهریار افشار در دهم محرّم از سال 1160 از اصفهان حرکت کرد و از راه کرمان عازم مشهد شد و در 23 صفر از همین سال باین شهر که حکم پایتخت او را داشت رسید.
در موقعی که نادر به مشهد می آمد مردم سیستان که از جور عمال او از جان سیر شده بودند سر بطغیان برداشتند.نادر از طرفی علیقلی خان برادرزادهء خود و از طرفی دیگر سردار نامی خویش طهماسبقلی خان جلایر را که در این موقع سردار کابل بود بسرکوبی اهالی سیستان فرستاد. علی قلی خان چون محکوم بپرداخت صد الف شده و قدرت تأدیهء آنرا نداشت با مردم سیستان همدست گردید و طهماسبقلی خان هم که باید پنجاه الف بپردازد همین راه را پیش گرفت و کار طغیان سیستان باین ترتیب مهم شد.
مقارن این احوال کردان خبوشان هم ترک اطاعت کرده بنای سرکشی گذاشتند. نادر بقصد خواباندن فتنهء خبوشان بآن سمت حرکت نمود و چون خبر سرکشی علیقلی خان و قاجاریهء استراباد و ترکمانان و نافرمانی بعضی نواحی دیگر باو رسید جنونش بسر حد کمال رسید و تصمیم گرفت که نصر اللّه میرزا و امامقلی میرزا و شاهزادگان دیگر را بقلعهء کلات بفرستد و از مردم ایران هرکس نام و نشانی دارد از پای درآورد و احکامی نیز در این باب بعمال خود در ولایات صادر نمود مخصوصا با سرکردگان اوزبک و افغان که بعلت اختلاف مذهبی دشمنان دیرینهء ایرانیان بودند و نادر اعتمادی مخصوص بایشان داشت قرار گذاشت که فردا سران سپاه ایرانی و فرقهء قزلباش را به بهانه ای در معرض بازخواست آورد و در حضور خود بقتل رساند و بقیهء لشکریان ایشان را غافلگیر نموده بدست افغانان و اوزبکان از دم تیغ بیدریغ بگذارند.
یکی کسانی که در این مجلس توطئه حضور داشت تصمیم شاه را به محمد قلیخان کشیک چی باشی گفت و محمد خان با صالح خان قرخلوی افشار و محمد خان قاجار ایروانی و موسی بیک افشار طارمی همدست شده شب یکشنبه یازدهم جمادی الثانیه 1160 در فتح آباد دو منزلی قوچان داخل سراپردهء نادری گردیدند، "صالح خان" و "محمد خان قاجار" او را کشتند و جهانی را از وحشت و اضطراب آسوده کردند و شاعری در آن باب گفت:
سر شب سر قتل و تاراج داشت .... سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری .... نه نادر بجا ماند و نه نادری
صبح که خبر کشته شدن نادر مسلم گردید لشکریان افغان و اوزبک سپاه نادری که قزلباشیهّ را قصد خود میدیدند پیش از فرار خود را بخزانه و سراپردهء نادر زده بسیاری از جواهر و نفایسی را که در اردو بود بغارت بردند و گریختند از این جمله است الماس معروف کوهنور که بتوسط احمد خان ابدالی یساولباشی نادر بغارت رفت و دوباره راه هند را پیش گرفت و بعدها بتفصیلی که اینجا محل ذکر آن نیست بدست فاتحین انگلیسی هند افتاد و جزء جواهرات خاندان سلطنتی انگلیس شد.به یک گردش چرخ نیلوفری .... نه نادر بجا ماند و نه نادری
از این جواهر و نفایس هرچه هم از دستبرد افغان و اوزبک بجا ماند افراد قزلباش در ضبط خود گرفتند یک قسمت بدست رؤسای عرب قائن افتاد که آنها را فتحعلی شاه پس از سرکوبی مصطفی علیخان عرب و فتح قلعهء ترشیز از او گرفت، خیمهء مرّصع نادر و تخت نادری که این پادشاه آنرا بتقلید تخت طاوس شاه جهان ساخته بود پاره پاره شد و هر پاره در دستی افتاد فقط آنچه از جواهر و نفایس نادری در این هنگام از کف نرفت آنها بود که نادر در قلعهء حصین کلات نهاده بود و احدی نیز بر آنها دسترسی نداشت.