عرفان نظری
دوستان عزیز
با توجه به لزوم ایجاد موضوعی مستقل در خصوص عرفان نظری که ماهیتی فلسفی دارد ، بنده بعنوان در آمد و مقدمه ای هر چند مختصر که البته بایستی درآینده در قالبی کلاسیک و منسجم و با تمهیدات و مقدمات لازم و با سیری منظم عنوان گردد ، مطالبی را حضورتان تقدیم می نمایم.
امیدوارم از نقطه نظرات و راهنماییهای شما دوستان عزیز نیز بهره مند گردم.
می توان گفت محور عرفان نظری ، نظریه وحدت وجود است که در تاریخ فرهنگ بشری به شکلهای مختلفی مطرح گردیده و رد پای آن را می توان در مکاتب یا ادیانی غیر از اسلام هم مشاهده نمود. وحدت وجود از آن اندیشه های دیر یابی است که کمتر کسی به عمق آن پی برده و برداشت صحیح و عمیقی ازآن داشته است. بطور کلی در تاریخ تصوف و فلسفه اسلامی ، نظریه وحدت وجود به چهار شکل مطرح شده است.
الف: اولین تفسیر از وحدت وجود، در واقع همان وحدت شهود است که توضیح آن به اختصار این است که عارف با رویت و شهود قلبی عظمت حق تعالی در عالم مکاشفه و شهود ، عالم ممکنات را در برابر ذات لایزال واجب الوجود ، هیچ و غیر قابل اعتناء می بیند.
بعبارت دیگر ، شهود وجود غیر متناهی، علم لایتناهی ، قدرت و کمال لایتناهی که هیچ نسبتی با موجودات امکانی و محدود ندارد ، باعث می گردد که عارف به وجودی غیر از خداوند اذعان ننموده و تنها قائل به یک حقیقت واحد و اصیل گردد که همانا ذات لایزال اوست.
لیس فی الدار غیره دیار
و لذا بگوید که
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هیچ نیست
واگر به او اشکال نموده و بگویند پس این همه موجودات عالم امکان چیستند؟! پاسخ دهد
که خورشید و دریا و کوه و فلک
پری و آدمیزاد و دیو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند
که با هستیش نام هستی برند
ب: تفسیر یا برداشت دوم از وحدت وجود ، آن است که مجموع عالم امکان و کائنات ( اعم از ظاهر و باطن) ، مساوی است با ذات خدا!!!و به عبارت دیگر ذات احدیت ، به صورتی مجرد از مظاهر و مجالی ، بالفعل متحقق نیست ، بلکه وجود خداوند عبارت است از مجموع عالم ظاهر و کائنات! این نظریه به جهله صوفیه نسبت داده شده و ابن عربی آن را کفر فضیح خوانده و از سوی عرفای بزرگی چون او و صدر الدین قونوی و... ، بشدت مورد تکذیب و تکفیر واقع شده است.
ج: نوع سوم وحدت وجود که به وحدت تشکیکی معروف است و ملاصدرا در ابتدا به آن قائل بوده و سپس به نظریه عرفا متمایل می گردد و سعی وافر در مبرهن کردن مشهودات و مکاشفات عرفا دارد ( که تا حدود زیادی هم موفق می شود ) ، عبارت از این است که وجود ، حقیقتی است واحد ، ولی ذو مراتب ، که مرتبه ای از آن واجب است و مراتب نازل بعدی ممکن.( تشکیک در وجود).
د: و بالاخره برداشت یا تفسیر چهارم که همان نظریه خاص عرفا است که با توضیح آن ، وحدت شخصی وجود هم ( که مورد سوال شما بود) ، تبیین می گردد. و آن این است که وجود حقیقتی است واحد و بسیط از جمیع جهات که نه کثرت طولی دارد و نه کثرت عرضی، نه کثرت به شدت و ضعف دارد ( چنانکه ملاصدرا در آغاز به آن قائل بود ) و نه به غیر آن، و این حقیقت شخصی واحد همان خداست که وجود محض است و محض وجود است و غیر از او ، وجودی نیست ، بلکه وجود نماست به عبارت دیگر کثرات و ممکنات نمودند نه بود.او خیر محض و لا بشرط مقسمی و مطلق و آزاد از همه شروط و قیود است ( حتی از شرط اطلاق! ) ؛ منتها این حقیقت واحد و بی انتها دارای اطوار و تجلیات و ظهوراتی است که در موطن و قالب علم در لباس اعیان ثابته و در مرحله ذهن در مجالی اذهان و در مرتبه عین در مظاهر اعیان و موجودات خارجی ظاهر می شود.
پس ظاهر ، واحد است ، ولی مظاهر کثیرند، وحدت در ذات و حقیقت است و کثرت در مجالی و مظاهر.
پس عارف وجود را از غیر حق سلب می کند و غیر حق را تنها ظهور و نمود می داند و بس.
تحقیقات نابغه حکمت متعالیه ، صدر الدین شیرازی در خصوص علیت و مفهوم عمیق آن و هویت حقیقی معلول که عین ربط به علت است و جز این هیچ استقلال و شخصیت و هویتی ندارد و سایر تحقیقات و موشکافیهای این حکیم گرانقدر ، به چنان ظرافتی می رسد که تقریبا با نظریه تجلی عرفا یکی می گردد.از نظر عرفا اگر اضافه وجود به ماهیات ملاحظه شود ، کثرت و تعدد دیده خواهد شد و اگر وجود حقیقی پیراسته از اضافات ملاحظه گردد، غیر از ذات حق چیز دیگری نخواهد بود ( التوحید اسقاط الاضافات).
گویند در حضور عارفی گفته شد که خدا بود و با او هیچ نبود؛ او گفت: اکنون نیز چنین است!
عرفا در توضیح رابطه خدا با کثرات و موجودات امکانی برای تقریب به ذهن ، از مثالهایی چون نسبت دریا به امواج و کفها و حبابهای سطح آن- نسبت آب به بخار و یخ و تگرگ و شبنم و برف و دیگر ظهورات مختلف آب که به شکلهای گوناگون است- نسبت شخص به سایه خودش یا تصویرش در آیینه - نسبت نفس و باز دم به حروف الفبا - نسبت یک به سایر اعداد ( که در واقع سایر اعداد همان تکرار و تکاثر عدد یک هستند نه چیز دیگر! ) و... استفاده می کنند.
می توانید به آثار عرفای گرانقدری چون ابن عربی- قونوی- موید الدین جندی- فرغانی- قیصری- عبدالرزاق کاشانی- سید حیدر آملی - حافظ - شبستری - مولانا - عزیز الدین نسفی- جیلی و...مراجعه فرمایید.
از قبیل ترجیع بند معروف هاتف که می گوید:
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت همین و هم آن
تا آنجا که می گوید:
که یکی هست و نیست جز او
وحده لا اله الا هو
یا اشعار جامیموجهایی که بحر هستی راست
جمله مر آب را حباب بود
گر چه آب و حباب باشد دو
در حقیقت حباب آب بود
پس از این روی هستی اشیاء
راست چون هستی حباب بود!
شما به دریا نگاه کنید ؛ هزاران موج و حباب برآن ظاهر می شود، ولی اینها غیر از آب متموج چیزی نیستند! آب دریا حقیقتی واحد است، ولی به شکلهای مختلفی خود را نشان می دهد. به امواج که نگاه می کنیم ، کثرت می بینیم، اما در عمق دریا که برویم آب است و بس!
یا اشعار مولانا
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هر چه بینی آن بت است
یا آن شعر مشهور
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد ، دل برد و نهان شد
و تا آنجا که می گوید:حقا که هم او بود که می گفت انا الحق، در صوت الهی
منصور نبود آن که بر آن دار بر آمد، نادان به گمان شد!
یا فخرالدین عراقی که می گوید:غیرتش ، غیر در جهان نگذاشت
لاجرم عین جمله اشیا شد!
یا ابن عربی که می گوید: سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها!
و....
به هر حال عرفا ، حقیقتا برای موجودات امکانی ، وجود واقعی قائل نیستند ، بلکه آنها را تنها ظهور و تجلی اسماء و صفات حق می دانند و بس و نه موجوداتی مستقل. البته در عرفان برای خلقت و صدور موجودات از ذات لایزال الهی ، نظریه تجلی مطرح می گردد که با اصطلاحات خاص عرفا که مبتکرغالب آنها ابن عربی بوده است ، از قبیل فیض اقدس و فیض مقدس ونفخه رحمانی و...تشریح و تبیین می گردد و انحصار وجود حقیقی به خداوند هیچ تعارضی با قدرت و علم بی نهایت خداوند هم ندارد.
اما برهان عقلی و توجیه معقول اصل اصیل وحدت وجود ، مجال دیگری می طلبد که انشاء الله اگر فرصتی دست داد به آن هم خواهیم پرداخت.یکی از براهینی که در این زمینه اقامه شده از طریق بی نهایت بودن و صرف الوجود بودن ذات لایزال خداست ، چرا که وقتی در مباحث کلامی و فلسفی با اقامه براهین عقلی به اثبات رسید که وجود خداوند وجودی نا محدود است ، طبیعی است که مجالی برای وجود دیگری در عرض یا طول او باقی نخواهد ماند! بنابر این از آنجا که وجود حق تعالی بی نهایت و بسیط است ، مجالی و جایگاهی برای وجودی ثانی باقی نمی گذارد ، بلکه وجود حقیقی منحصر به اوست و جمیع ممکنات ، مظاهر و تجلیات اویند و بس.
دومین برهان هم از طریق دقت درهویت حقیقی معلول و وجود ربطی اوست که بکار بردن واژه وجود با توجه به خصوصیت معلول که عین وابستگی وتعلق وعین الربط بودن است ، کاری نا معقول بوده و لذا وجود حقیقی تنها شایسته ذات لایزال اوست و فقط خدا می ماند و بس.
رجوع به کتب ذیل در این خصوص مفید خواهد بود1- محیی الدین عربی چهره بر جسته عرفان اسلامی اثر دکتر جهانگیری2- عرفان نظری دکتر یحیی یثربی3- مبانی عرفان نظری دکتر رحیمیان4- مفاتیح الاعجاز لاهیجی در شرح گلشن راز شبستری5- مولوی نامه استاد همایی 6- لوایح و نقد النصوص جامی و...